درخت بلوط

بایگانی

۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

   یک هفته پیش دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه با چند بسته ی کوچک خاک مرده (یا مردار ، خاک مرداب یا مرداب سنگ) آمد خانه مان . گفت یک داروی ضد عرق سنتی است که  از عطاری خریده  و خودش چند ماهی هست از آن استفاده میکند و خیلی خیلی راضی است . گفت به جای خوشبو کننده های شیمیایی ایرانی و خارجی که استفاده میکنید از این داروی سنتی و گیاهی استفاده کنید بلکه سرطان نگیرید . بسته را از دایی گرفتم و از نزدیک نگاهش کردم . یک پودر نرم خاکی رنگ بود با جلای فلزی و نسبت به حجمش بسیار سنگین . خب من شک کردم . مگر میشد چیزی به این خوبی وجود داشته باشد و کارخانه های دارو سازی از آن استفاده ای نکنند ؟ پس کاری را کردم که هر آدم عاقل دیگری انجام میداد . توی گوگل در موردش جست و جو کردم . جسته و گریخته جاهای مختلف اسمش بود . که سنگ معدنی است و خاصیت ضد عرقی بسیار بسیار خوبی دارد ولی استفاده نکنید چون حاوی سرب است که با توجه به وزن بالای آن کاملا منطقی بود . همه ی اینها را در اولین مهمانی به بقیه ی اعضای خانواده گفتم . خب متاسفانه خانواده ی بیشتر از اینکه دانش محور باشد بزرگتر محور است . معمولا به حرف ما کوچکتر ها گوش نمیدهند و وقتی به حرفمان رسیدند آرام در گوش هم میگویند فلانی راست میگفت ها . اینبار هم همینطور شد . به دلیل اینکه خانواده ی ما دانش بر مبنای بزرگتری محور است و فول آف متخصص و کارشناس در رشته های مختلف می باشد ، در مهمانی بعدی یک بسته خاک مرده ی کذایی را دادند دست شوهر دختر خاله که مهندس شیمی است تا ببرد و آزمایشش کند . جواب آزمایش هم که معلوم است . ماده ی مربوطه حاوی درصد بسیار بالایی سرب بود و ما از اتهام سنت ستیزی مبرا شدیم .

  همه ی اینها را گفتم که بگویم خواهر من برادر من ، این چیزهایی که توی عطاری میفروشند همیشه بی خطر و ایمن و مامانی نیستند . مسمومیت میدهند ، مریض میکنند . گاهی هم میکشند . لطفا خواهشا التماسا تا وقتی خوب تحقیق نکرده اید ، از هیچ فراورده ی دارویی ی  استفاده نکنید .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۴
تیستو

   من و شاخدار تصمیم گرفتیم تابوت شهدا از این به بعد فقط و فقط مکعب مستطیل باشه . اون ذوزنقه ها یه جوری یه . با تشکر . لطفا اقدام شود .

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۱۴
تیستو

. There is no safety zone

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۸:۱۹
تیستو

    زمان بچگی ، ما هم مثل بقیه دخترها عاشق کوبلن دوزی بودیم . مامان سایز متوسط اش را برای من و کوچیک اش را برای شاخدار میخرید . بعد شاخدار همیشه ی خدا حین دوختن ، کوبلن را میدوخت به زانوی شلوارش . آن وقت ها پسر بزرگ خاله هم یواشکی عاشق کوبلن دوختن بود . همسن ما هم نبود ها ! متولد 62 ! ده سال از شاخدار بزرگتر . با شاخدار مینشستند به دوختن کوبلن . منتهی از آنجایی که پسر خاله چپ دست بود ، به جای اینکه از راست به چپ رج بزند یعنی اینطور ///// از چپ به راست رج میزد یعنی اینطور \\\\\ . در نهایت گند زده میشد به کوبلن . شاخدار و پسرخاله هم دعوایشان میشد .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۶
تیستو

     سلام .سلاااااام . سلاااام . ســـــــلام . سلام سلام سلام . سلام علیکم . سلام احوال شما . سلـــــــــــــام . سِلام کا . سلللللام علکم . سلام . سلااااام چطوووووری ؟ . شلام . سلام سلام صد تا سلام . سلاااااااااااااااااااااااااااااام . سلام خوش آمدید . سلام نماز روزه تون قبول . ســـــلـــــــام . سلام سلام . الان هم میخواستی نیای . جانمازتون کجاست ؟ راستی سلام . سلام به همگی . سلااااااااااااااااااااااااااااام علیـــــــــک .

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۶
تیستو

    دیشب برای گرفتن عکس از سفره و خانواده ی در حال افطاری خوردن ، روی سکوی گلخانه ایستادم . حالا که عکس ها را نگاه میکردم دیدم دایی جان قربون بلا و بوسنا علیه از گوشه ی عکس دارد بهم چشم غره میرود .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۵
تیستو

حقایق زیادی در زندگی من وجود دارد که به معنی کلمه ضایع هستند و یکی از ضایع ترین های آن شاید تاریخ تولد قمری ام باشد .

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۸
تیستو

    همین وقت هاست که دلم میخواهد جمع کنم و بروم یک جای دور . میگویید من برای این شهرم و این شهر برای من ؟ باشد . میگویید من برای این آدم ها هستم و این آدم ها برای من ؟ باشد . بعضی وقتها آدم باید خودش را بگذارد زمین و برود .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۵
تیستو
  ما پسر دایی دو سال و نیمه ای هم داریم که میرویم در خانه شان و با خواهر و برادرش سوار ماشینش میکنیم که برویم با هم آب هویج بستنی بخوریم و ایشان بعد از اینکه سوار ماشین میشود خیلی طلبکار جلوی پنجره مینشیند و میگوید این " این مانِ منه " " جا ندارم" و "برو اونور بشینم" و "نگام نکن" و "بهم نخند"و با دیدن هر چراغ راهنمایی میگوید "چراغ قمزه کم کم برو " "چراغ داره ایست" و با دیدن هر ماشینی اسمش را فریاد میزند "206" "لیفان" "ماشین خودمون" "سانفافه" و بعد از در مدت انتظار جلوی درب بستنی فروشی غر زد و غر زد و غر زد که : "گرممه" "چرا آقاهه از اینجا رد میشه " "من میخوام برم " "پاتو وردار " و بعد از نوش جان کردن لیوان آب هویج بستنی اش که من برایش نگه داشته بودم و ایشان لطف کرده و با نی از آن مینوشیدند و مدام یادآوری میکردند که " بگیرش بالا " "هنوز تموم نشده؟" "ترشه!" "تکونش نده" "بده خودم بگیرمش" ، و حینی که جلوی درب داروخانه توی ماشین منتظر بودند که من داروهای سوسن خانم را بگیرم خطاب به بقیه میگوید " آجی فاطمه دیگه نمیاد ما بریم بای بای" و در آخر وقتی باهم میرویم در خانه شان و من میروم سالم تحویلشان بدهم به مادرشان در جواب مامانش که میگوید خوش گذشت میگوید "نه هیچی نخوردم هیچی هم برام نخریدن "
۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۷
تیستو

     یک سندرمی هم هست به اسم میخ گریزی . افراد مبتلا به این سندرم به هیچ وجه حاضر نیستند به دیوار سفید کاری شده میخ بکوبند . این سندرم در افرادی دیده میشود که در زمان بچگی مادرشان النگوها و حلقه ی ازدواجش را فروخته باشد تا با پول آن خانه ی در حال ساختشان را سفید کاری کنند .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۹
تیستو