درخت بلوط

بایگانی

۲۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

   علاوه بر فِر و شیر آب سرد حمام مهمانها،یکی از وسایل دایم الخراب خانه ی آیفون است. نه که بگویید فقط صدا نمیبرد و صدا نمی آورد. نه! حتی زنگ هم نمیخورد. کشتی های قدیمی توی فیلم ها را یادتان هست؟ یک نفر بود که  بالای دکل دیدبانی می داد و داد میزد خشکی یا کشتی و در بعضی مواقع کوه یخ! وظیفه ی من در خانه همین است. می نشنیم توی اتاقم که تنها پنجره ی رو به حیاط را داد و دم به دقیقه فریاد میزنم : دارن در میزنن!توضیح

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۲۸
تیستو
    جور دیگر دیدن یعنی وقتی کم کم داری به عنوان یکی از چرخ دنده های کوچک دستگاه زمخت بهداشت و درمان قرار میگیری، خوشحال باشی که کد نظام پزشکی ات پر از قلب واروونه است.
۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۵
تیستو
    چند روز پیش تر بود که هر چه با تلفتش تماس می گرفتم جواب نمیداد. چند ساعت بعد که به گوشی ام زنگ زد شروع کردم به داد و بیداد که چرا تلفن را جواب نمیدادی و دل آدم هزار راه میرود. خندید و گفت "دعوام نکن، من الان معلم نمونه ی استانی هستم! جلسه بودم خب". بعد از داستان لغو ابلاغش از آن بالا بالاهای اداره ی کل با روی کار آمدن دولت تدبیر و امید و انتصابش به عنوان یک معلم ساده در گروهی غیر مرتبط با تحصیلاتش، اولین بار بود که می دیدم دوباره از کارش راضی است. گفتم خاله اگه شما رو زیر خاک دفن هم بکنن بازم جوونه میزنی. خندید.
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۶
تیستو

    داشتیم فکر میکردیم هر کدام از اعضای خانواده مان شبیه چه میوه ای است. خاله کوچیکه شبیه خیار های قلمی کوچک بود. مامان شبیه هلو انجیری و دخترخاله شبیه کنُار بود. عمو شبیه آناناس بود و خاله وسطی شبیه سیب سرخ. گفت من شبیه چی هستم؟ گفتم کیوی. سکوت کرد. چند ثانیه بعد گفت ولی تو بیش از اینکه شبیه میوه باشی شبیه یک عارضه ی پوستی هستی! زیگیل! زیگیل! زیگیل!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۲۶
تیستو
امسال هم بارون نیومد. ولی عیبی نداره. سال دیگه حتما می یاد... :)
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۹
تیستو
     سطح توقعاتتان از آدم ها را پایین بیاورید... پایین، پایین تر، یه کم دیگر... آها همینجا خوب است. حالا دیگر وقتی کسی کوچکترین لطفی به شما می کند خوشحالی تان اندازه نخواهد داشت.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۹
تیستو

   بچه که بودم، وقتی که هنوز اینقدر احمق نشده بودم که مرا بفرستند مدرسه، وقتی که هنوز مرجع ام علوم تجربی خودم بود، فکر میکردم آدم ها بال دارند. دو بال محکم از گوشت و استخوان. توی آینه قفسه سینه ام را میدیدم و به تایید سرم را برای خودم تکان میدادم. فکر میکردم باید به تدریج و با زور از بدنم جدایشان کنم. خیلی سعی کردم ولی جز کبودی و قرمزی چیزی عایدم نشد. بعدها اما فهمیدم در راه دشوار بزرگ شدن، این بالهای استخوانی و گوشتی را برای محافظت از قلبم لازم دارم.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۳
تیستو

Thorin Oakenshield: [last words to Bilbo] Farewell, Master Burglar. Go back to your books... and your armchair... plant your trees, watch them grow. If more people... valued home above gold... this world would be a merrier... place...

                              "The Hobbit: The Battle of the Five Armies (2014)"

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۵
تیستو

    با تغییرات بزرگ مشکل دارم. وقت اثاث کشی خانه مان به 500 متر آنطرف تر یک ماه تمام عزا داری کردم و روز اثاث کشی اینقدر با بابابزرگ گریه کردیم که چشم هایم باز نمیشد. قبل از رفتن به جزیره هم همینطور بود. هر روز شاخدار و سارا را می نشاندم و برایشان میگفتم دلم نمیخواهد برم دانشگاه و وقتی برگردم مطمینم همه چیز عوض شده و باز گریه میکردم. وقتی که برای آخرین بار در ساحل جزیره راه می رفتم هم همینطور بودم. فکر میکردم توی شلوغی شیراز گم می شوم و زندگی آنجا به قشنگی جزیره نخواهد بود. حالا اما گریه نمیکنم ولی هیچ دلم نمیخواهد برگردم به خانه ای که شاخدار دیگر آنجا زندگی نمی کند و به جای یاس دبستانی آن روزها یک پسرِ جوانِ کنکوری دارد و مامان بابایش سر سپید تر شده اند. حالا فقط توی دلم زار میزنم.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۲:۰۱
تیستو

   بعضی وقتها می شود که برای یک مساله کوچک عصبانی هستم. بعد به این فکر میکنم که این مساله ای که باعث ناراحتی من شده اصلا چیز خاصی نیست و اصلا در شان من نیست که بابت چنین خودم را ناراحت کنم و این خود بیشتر عصبانی ام می کند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۵۱
تیستو