- حدحد میخواست واسه روی میز کارش یه گیاه گوشت خوار بخره.
+شوخی میکنی! واسه پشه ها دیگه؟
- آره. بهش گفتم یه روز که خواب بودی و اومد بالاسرت و از خواب بیدارت کرد میفهمی.
+ :)) نه! یه روز صبح میبینی خواب موندی. میری توی هال و داد میزنی حدحد! مگه قرار نبود منو بیدار کنی؟!مگه با تو نیستم؟ چرا جواب نمیدی؟ پشتی صندلی حدحد رو به توعه. یهو صندلی برمیگرده و میبینی...
- به جای کله ی حدحد اون گیاهه دراومده؟ =))
+ نه! کلا اون گیاهه روی صندلی نشسته! با ژست حدحد.
برای رضای خدا هم که شده کاش یک روزی در یک مرحله ای از زندگی ام به جای خوب و بدک نبود بودن در چندین و چند مقوله، برای مدت کوتاهی هم که شده، در یک کار عالی باشم.
خنده داره که من دیگه شیراز زندگی نمیکنم ولی بازم از اونجا زنگ میزنن و ازم ادرس اینور و اونور رو می پرسن.
وقتی که آن خانمی که میخواست بند ناف خشک شده ی بچه اش را بیاندازد توی اتاق یک پزشک، اول سیر قربانِ کدِ ملیِ نی نی خانم ااش رفت و بعد دفترچه بیمه ی را داد دستم.
عجیب ترین اسمی هم که اخیرا شنیدم برای خانم جوانی بود که آزمایش خون میخواست.
- عه آجی اون کفشه رو میبینی توی ویترین؟ من صورتی اش رو دارم! ولی دیگه نمیپوشمش چون خورد زیر ذوقم ...
+ زیر ذوقت؟!
- روی ذوقم.
+ روی ذوقت ؟؟!!
- پس چی؟!
+ :|
شمایی که ساعت 2 ظهر تماس می گیرید برای امر خیر، واقعا انتظار "بله" شنیدن هم دارید؟