درخت بلوط

بایگانی

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

همین الان الان الان برام یه خواستگار اومد. :))))
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۶
تیستو

    مسخره کردن اون نماینده ی مجلس بخاطر اشتباه تلفظ کردن "لوور"، شبیه همون تلاش برای کوبیدن جهانگیری توی انتخابات از طریق مسخره کردن دماغشه. کاش یادمون بیاد یکم بزرگ شیم. خیلی وقته از ۱۰ سالگی مون گذشته.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۱
تیستو

    ببینید، وقتی به یکی که خیلی احساساتی هست میگید درگیر احساسات نباش، مثل اینه که به یه درخت بگید ریشه نزن . میمیره خب.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۰
تیستو
     یکی از چیزهایی که بیشتر از همه مرا به گریه می اندازد عروسی است. نه تنها جشن عروسی خودم که جشن عزیزانم هم. یک آن توی لباس سفید عروسی و یا کت و شلوار دامادی تصورشان میکنم و اشک هام فرتی می ریزد پایین. دست خودم هم نیست، دلم برایشان تنگ می شود. حالا هم کلی کار نکرده دارم، چمدان هایم را نبسته ام. وسایلم را جمع نکرده ام. جارو کشیدن و مرتب کردن اشپزخانه هم هنوز مانده من اما بعد از فکر کردن به اینکه موقع کادو دادن به دوستم در جشن عروسی اش میخواهم چه بگویم، سابیدن دیوار حمام را رها کرده ام و فین فین کنان عکس های دوران دانشجویی را مرور می کنم.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۱
تیستو

   به نظرتون چه فعل و انفعالاتی در مغز ممکنه رخ بده که آدم تصمیم بگیره با کت و شلوار مشکی و کراوات قرمز بره توی بیابون عکس بگیره؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۸
تیستو

   دیروز به قصد خرید سه متر تور رفتم بازار وکیل و با چند تا قالب یخ و دو جین جوراب و لواشک و دو جین چوب لباسی و دو پک کش مو و دو جین کیلیپس روسری و یه پک دستمال تنظیف برگشتم خونه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۵۵
تیستو
برای بچه کپسول ویتامین دی مینویسم. مادرش میگه نمیتونه قورتش بده.
 میگم: عیبی نداره می...
 میگه : عیبی نداره؟ مگه نگفتین ویتامین دی اش خیلی کمه؟
میگم: نمیذارید جمله ام رو کامل کنم که، توی یه قاشق کمی روغن زیتون برمیداری و بعد کپسولا رو...
میگه : کپسولا رو توش سرخ کنم؟

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۳
تیستو
     غذا رو سفارش داده بودم و منتظر بودم بگیرمش و برم خونه. وقتی پیج شدم و رفتم برای تحویل، با یه خانم جوون محجبه و خوش رو مواجه شدم. تا سرش رو بالا آورد و منو دید خندید. گفت "چه عجب من اینجا یه چادری دیدم!" و بعد آرووم اضافه کرد" آخه خودمم چادر میزنم" گفتم حالا که اینطور شد از این به بعد زیاد میام اینجا که تنها نباشی. خندید.
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۱۱
تیستو