داشتم از بازار برمیگشتم. سر پیچ در تاکسی باز شد. خانمای بغل دستی ام عوض اینه منو با اون همه بار و بندیل بگیرن جیغ میکشیدن. نزدیک بودا. خلاصه از کنار این سطور سرسری رد نشید. یک از گور برخواسته اینجا مینویسد.
بهتر از عروس ما، عروسی پیدا نمی شود
اینقدر که زیبا و نجیب است
گردنبندی طلا به گردن
و کفشی از کتان سرخ به پا دارد
طالعش مانند برفهای دنا روشن است و
کوه خامی را مهریه اش کرده اند.