من: دور رو خوب نمیبینی یا نزدیک رو؟
دختره: دور رو خوب نمیبینم.
مامان دختره: نه این نمیفهمه من میدونم نزدیک رو خوب نمیبینه.
دختره ۱۶ سال داشت.
من: دور رو خوب نمیبینی یا نزدیک رو؟
دختره: دور رو خوب نمیبینم.
مامان دختره: نه این نمیفهمه من میدونم نزدیک رو خوب نمیبینه.
دختره ۱۶ سال داشت.
قراره زنگ بزنم خونه ی پدر آقای میم اینا بگم از این به بعد اگر قراره چیزی برای من بفرستن ادرس رو درست ذکر کنن و مستقیما بفرستن به: شهرمون، خیابونمون، خونه مون، طبقه ی بالا، سمت راست، اتاق با پنجره ی رو به خیابون، برسد به دست فاطمه.
این جعبه سیب سبز بهشتی که فرستاده بودن رو مامان تحویل گرفته و عین نذری داره کیسه کیسه میده این و اون.
یکی مرتضی پاشایی بود که بعد از مرگش کلی موزیک جدید منتشر کرد و یکی زاها حدید هست که هر روز از یکی از طراحی های جدیدش رونمایی میشه از ساختمان گرفته تا میز و حتی زیور الات.
هنوزم کسی هست که معاد رو باور نداشته باشه؟
بسم الله الرحمن الرحیم
از بچه های مردم بیزارم.
صدق الله علی العظیم
به یک آقا یا خانم آشنا به فنون رزمی و دارای آمادگی جسمانی بالا جهت همراهی نیازمندیم. دارای حقوق توافقی و بیمه. وظیفه ایشان تنها این است که به محض نزدیک شدن دوباره ی اینجانب به خیاط تیر خلاص را به سمت کله ام شلیک کند.
۳۶۶ روز پیش بود که برای اولین بار دیدمش. بلوز و شلوار کرم رنگ پوشیده و روی مبل سومی از سمت راست نشسته بود و داشت چند دستمال کاغذی را توی دستش مچاله میکرد.
#آقای_میم
الان اینقدر عصبانی ام که میتونم با نیروی خشمم یه تریلی رو حرکت بدم. حرکتش بدم و رد شم از روی اون آدم بیشعوری که این موقع شب میاد دم در و میبینه لامپا خاموشه باز زنگ میزنه و سوال چرت میپرسه
آقایی آمده بود برای گرفتن مهر ارجاع. قد و هیکل و سر و وضع لباس پوشیدن کپی داریوشِ خواننده بود. دفترچه را که داد دستم دیدم فامیلی اش را نوشته : اقبالی! با یک پسوند. حینی که برای ثبت مراقبت ها سوال پیچش میکردم از محل زندگی و تولدش هم پرسیدم. اخر سر دیدم نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم، با خنده پرسیدم فامیلی تان همیشه همین بوده؟ خندید و گفت نه! ابدالی بوده که به اقبالی تغییرش داده ام.