درخت بلوط

بایگانی

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بیشعورترین آدمی که این روزها با او هم صحبت شدم اپراتور پذیرش بیمارستان شهید مدنی کرج در شیفت عصر امروز بود که وقتی تنها پرسیدم بیمارمان در کدام بخش بستری است گفت خودت بیا ببین کجاست و تا من گفتم بخدا شهرستان هستم تلفن را قطع کرد و وقتی باز تماس گرفتم و گفتم الو و خواستم سوالم را تکرار کنم باز هم تلفن را قطع کرد و در دفعات بعدی که تماس گرفته بودم تا تنها بهش یادواری کنم که یک گوساله ی پدرسگ است هم بدون الو گفتن گوشی را میگذاشت.
۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۷ ، ۲۰:۱۸
تیستو

بابابزرگ شکسته شده بود.

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۸:۵۹
تیستو

- شبها نصف قرص کلونازپام 1 میلی میخورم ولی خوابم نمیبره. برام یه قوی ترش رو بنویس.

+ خب از این به بعد شبها یک قرص کامل اش رو بخورین.

- نع. نمیشه. عادت دارم نصفه بخورم.یه قوی ترش رو بنویس.

+ خیلی خب. پس شبی دوتا نصفه بخورید.

- نع. باید با خوردن یه نصفه خوابم ببره. یه قوی ترش رو بنویس.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۹
تیستو

    عطف به پست قبلی، یادمه وقتی اون صبح تا غروبی که اونجا بودیم خب خیلی جای بازی نداشت. یا باید عین میمون از درخت اویزون میشدیم که بعد از نیم ساعت یکی مون خورد زمین و بیخیال شدیم، یا به مشاهده ی علمی محل می پرداختیم که منجر به یافتن یه فسیل توی یه سنگ یه کیلویی شدیم و برگشتنی بردمش خونه و مامان سالها بعد موفق شد از خونه پرتش کنه بیرون. زمین بازی هم که نبود. خلاصه بیکار بودیم. یادمه با پسر دایی نشسته بودیم با تیرکمون انار کوچولو های سنگ شده رو هدف گرفته بودیم. یه پسر و دختری همسن سال ما هم از یه خانواده ی دیگه اونجا بودن که بدجوری رفته بودن توی نخ تیرکمون بازی ما. گویا فکر کرده بودن داریم تلاش میکنیم گنجشک شکار کنیم! ظهر که خواستیم بریم ناهار دیدیم با خجالت دارن میان سمت ما. واسمون یه گنجشک کباب شده پیشکش آورده بودن.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۲۲:۰۸
تیستو

  بچه که بودیم بابا بزرگ همیشه کلی از ییلاقشان و امام زاده نزدیک آنجا برایمان تعریف میکرد. اینکه چقدر دار و درخت پر ثمر دارد و رودخانه ای وسط این درخت ها جاری است و هوایش چقدر خوب است و مردم روستای انجا چقدر مهمان نواز هستند و اصلا یک تکه از بهشت است آنجا.
خب بالاخره یک روز قرار شد ماشینی کرایه کنیم و پیک نیک برویم انجا. قابل تصور است که ما بچه ها چقدر خوشحال بودیم . خدا را به تمام امام ها و حتی امام خمینی قسم داده بودیم که هوا را صاف نگه دارد و سه دست لباس و حوله (جهت آب بازی در رودخانه ی خروشان)را چپانده بودیم توی ساک نارنجی سرخپوستی و شب زود خوابیده بودیم و صبح کله سحر راه افتاده بودیم سمت ییلاق.
احساسی که آن لحظه داشتیم را شاید موقع دریافت چیزی که انلاین خریده اید تجربه کرده باشید. درخت داشت ولی خب باغ نبود. اگر انار های کوچولوی به رشد نرسیده و سنگ شده ی روی درخت را میوه در نظر بگیریم می شود گفت ثمر داشت. و آخ ... اینجا که یادم می آید قلبم می شکند. مایی که با پاچه شلوار بالا کشیده دنبال روخانه میگشتیم اب باریکه ی چرکی وسط درخت ها پیدا کردیم که به لعنت خدا هم نمی ارزید. اهالی هم که تا دلتان بخواهد مهمان نواز. چند نفرشان ظهر ناهار را سر سفره ی ما مهمان بودند.

اینها را گفتم که بگویم ما در کودکی ایمانمان را به باغ بوستان های بلند و رودهای جاری و میزبانان نیکو از دست داده ایم. اگر دلتان میخواهد سرکشی را تمام کنیم بهتر است با وعده وعید های بهتری به راه راست دعوتمان کنید. مثلا بگویید می‌برمتان جایی که پدرها دیگر زانو درد و کمر درد ندارند و مادرها فشار خونشان همیشه ۱۲۰ به روی ۸۰  می ماند و مادر بزرگ ها آنجا تا ابد زنده خواهند ماند و خواهر و برادرتان همین قصر بغل زندگی می کنند.

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۸
تیستو

   شاید باور نکنید ولی همین جوراب پوشیدنی که شماها اصلا به آن توجهی ندارید و اصلا برایتان کاری ندارد برای چون منی که تقریبا شش هفت سالی هست که کمرم بازی در اورده و مخصوصا صبح ها دردش از همیشه بیشتر است حکم مصیبت را دارد.

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۸
تیستو

دکمه ی "بخشیدن" ام کمی گیر دارد. دکمه ی "فراموش کردن" ام اما اصلا کار نمیکند.

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۳:۵۰
تیستو

+ یومونچه چیکار میکنه؟

- گیر داده به زنجیر دریچه ی شومینه. احتمالا میخواد از توش کلاغ دربیاره.

+ نه! فکر کن دریچه باز بشه، یهو یه عالمه دعوت نامه ی هاگوارتز بریزه توی خونه.

- هییییییع. چه حال گیری بزرگی!

+ عیب نداره میری خودت رو به بقیه میرسونی. یومونچه رو هم میدی هاگرید برات نگهش میداره.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۴۲
تیستو

    دختر خاله بعد از سه ماهی که رفته دانشگاه برگشته ولایت و کلی برنامه داشته برای گشت و گذار و حتی دریا و این چیزها. منتهی خداوند همکاری نکرده و رحمت ابهی فرستاده و زیادی هم فرستاده و حتی شبه سیلی راه افتاده و تمام برنامه های گشت و گذار بجز بست نشتن در خانه ی روستایی کنسل شده و موجبات خرسندی ما را که ولایت نیستیم، فراهم نموده است. بله بنده از پیروان مکتب "دیگی که واسه ما نجوشه، میخوام سر سگ..." هستم.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۷ ، ۰۰:۲۶
تیستو