یه بارم یاس و ناامیدی بهمون گفت: والا اگر من جای شما بودم تا حالا سیگاری شده بودم.
یه بارم یاس و ناامیدی بهمون گفت: والا اگر من جای شما بودم تا حالا سیگاری شده بودم.
فلانی ماشین اش از این شاسی بلندهای بزرگه. لذا براش سخته با این ماشین توی مرکز شهر رفت و آمد کنه. اینطوریه که به بهمانی میگه برو ماشین بیساری رو(که خونه اش ۱۰ دقیقه پیاده تا خونه ی فلانی فاصله داره) رو برام بیار که من صبح برم دنبال کارام.
حالا شب ساعت ۱۱ اینا، یکی از بیساریا ماشین رو برده در خونه ی فلانی و از اون ور بهمانی رفته اون بیساری راننده رو برگردونده خونه.
میدونم سر گیجه گرفتین ولی اینا رو گفتم که بگم در وهله ی اول مثل بیساری و بهمانی نباشید، یعنی بارهای الکی زندگی دیگران رو قبول نکنید، تنبل بارشون نیارید، اینا یادشون میره زندگی و دنیا بر محوریت اونا نمی چرخه، شما وظیفه دارید بهشون یادآوری اش کنید. بعد از اون توصیه میکنم مثل فلانی نباشید، زحمت زندگی تون رو نذارید روی دوش بقیه.
سوسن خانم تعریف میکرد که نیمه های دهه ی ۶۰ با کاروانی از خواهران بسیجی میرن دیدار آقای منتظری. توی ایستگاه بازرسی بیت بودن که یهو جیغ و داد و هوار بلند میشه که ای وای جادو جنبل آوردن، سحر کردن، بدبخت شدیم و بگیریدش و فلان و بهمان. یکم که سر و صدا میخوابه کاشف به عمل میاد که یکی از دخترا که بنده ی خدا روستایی هم بوده پنهانی موهاشو کوتاه کرده منتهی از ترس مامانش اون موهای بلند رو قایم کرده با خودش نگه داشته و حالا هم توی کیفش اوردتش تجدید میثاق با آرمان های قایم مقام رهبری.
برای یاس یه پیراهن خریده بودم که موجب خشم و غر فراوان شد. چرا؟ چون ایرانی نبود و هیچ متوجه نیست توی شهرمون پیراهن ایرانی پیدا نمیشه که من بخوام بخرم. واقعا هم خیلی روی مود اش نبودم. بعد از کلی ننه مم غریبم بازی و این صحبتا توسط خودم، امروز یاس پیراهن رو که سایزش هم نبوده برده بوتیک مورد نظر که اجبارا با سایز بزرگتر عوضش کنه و اونجا تا خودش رو معرفی کرده، از اونجایی که نقل حمایت از تولید ملی ایشون گوش فلک رو کر کرده، یارو فروشندهه با هیجان [به شوخی] گفته: اقای فرگوسن نگاه! همهههههه ی جنس های ما ایرانی ان. همههههه شون.
یه دیالوگ طلایی هم سوسن خانم داشت واسه ی وقتی که یاس تازه می خواست وارد مقوله ی اردوی جهادی بشه. به این ترتیب که فرمودند: "نگران این نیستم که خسته و اذیت بشی حین کار. من بیشتر نگران اینم که میری اردو، کرم می ریزی و بچه ها رو اذیت میکنی، بچه ها هم میگیرن کتکت میزنن."
مردهای غمگین خیلی جذاب ترن. لباس تیره و ته ریش و صدای دو رگه و سکوت جزو پارامترهای اولیه ی جذابیته که مردهای غمگین همش رو باهم دارن. بخاطر همین هم هست که دخترا توی مجلس ختم زیاد عاشق میشن. مثلا عاشقِ اون مرد جوون مشکی پوش و ته ریش دارِ ساکتی که چند ثانیه میاد توی زنونه یخ ها رو میذاره توی آشپزخونه و آروم و سر به زیر میره.
خب طبیعیه که منم امروز وقتی توی جوون و سورمه ای پوش و ته ریش دار ساکت رو که اومده بودی لامپ آشپزخونه رو درست کنی رو ببینم، دوباره قلبم شروع می کنه به تند و تند و تند زدن.
خدا باقی عزیزانت رو برات نگه داره عزیزم. شریک غمتون.
#میم