درخت بلوط

بایگانی

به خانه برمیگردیم

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ
     شیراز که بودم صبح ها خودم برای نماز صبح بیدار میشدم. ماه رمضان که می شد خودم قبل از اذان بیدار می شدم و سحری میخوردم. وقت هایی که داشتم بیرون می رفتم خودم لباسم را چک می کردم. خرید های خانه را خودم انجام می دادم و پرداخت همه ی قبض ها و کارهای اداری گردن خودم بود. این من بودم که تصمیم میگرفتم امروز قرآن بخوانم یا نه. برای فروشنده ی سوپری و غذابیرون بر کوچه ی بغل خانم الف بودم. بدون هیچ پیشوند و پسوند اضافه ای. خودم تصمیم میگرفتم که با آدم ها چطور برخوردی داشته باشم. حالا اما برگشته ام خانه و دوباره دختر خانه شده ام. فاطمه خانم دختر آقای الف و خانم پ. باید برای نماز بیدارم کنند. رفت و آمدم را به دو سه نفری اطلاع بدهم که نکند کار دیگران لنگ بماند. با فلان خانم همکار بسازم و بهمان آقای راننده خوب تا کنم و از آنها بخواهم لطفا حق و حقوقم را رعایت کنند چرا که من دختر آقای الف و خانم پ هستم و آنها زن پسر عموی فلانی و همسایه ی دیوار به دیوار بهمانی هستند. حالا دیگر انگار باید منتظر بابا باشم تا یادم بیاورد باید قرآن و دعا بخوانم. باید هی کظم غیض کنم که نکند بگویند دختر فلانی بداخلاق بود و خودش را میگرفت. الان باید تمام وقتم را با خانواده شریک شوم. می بینید؟ حالا که فکر میکنم می بینم بیشتر دلتنگی ام برای شیراز، به این خاطر است که خودم را آنجا جا گذاشته ام.
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۳
تیستو

نظرات  (۴)

البته زیادم بد نیست خانواده ی آدم پیگیر کاراش باشن .
میدونید اگه  کسی هم بهت کاری نداشته باشه غمگین میشی . حس می کنی برای هیچکس مهم نیستی . گاهی اعصاب آدم خورد میشه اما بازم ذره ای شیرینی براش داره فقط کافیه نیمه ی پر لیوانو دید .
پدر و مادرا باور نمی کنن بچه شون بزرگ شده و  می فهمه با کی چطور حرف بزنه و چیکار کنه اما بازم باید گذاشت پای دلسوزی و دوست داشتن و نگرانیشون .  
راستی من تا حالا اسم شما رو نمیدونستم  . پس هم اسمیم^~^
پاسخ:
بد نیست. ولی استقلال داشتن، گم شدن بین شهر بدون اینکه هر قدم که بر میداری کسی بشناسدت، متکی به خود بودن و خیلی چیزهای دیگه رو از دست دادم.


بله بله خوشبختم:)
مدت برگشتت محدوده یا طرحت رو توی شهر خودتون میگذرونی ایا؟
پاسخ:
توی شهر خودمون هستم
خیر است:)
هنوزم نشونی نمیدین؟لا اقل محض یه ویزیت
پاسخ:
ان شالله همیشه سالم باشی :دییییی
فدات بشم
بده لازم میشه هااا
ماه پیش یه روز یه فشار عصبی شدید بهم رسید برا چند ساعت شونه و دست چپم درد میکرد و سوزن سوزن میشدو قفسه سینه ام و پشت درد میکرد
گفتم دیدی حمله قلبی بهم رسید
پاسخ:
از همین جا برات دعا میکنم عزیزم :)
ناراحت نباش. خوب میشی :))))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">