درخت بلوط

بایگانی

خرده جنایت های خانوادگی

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۴۶ ق.ظ

   بابا و مامان با بقیه ی خانواده رفته اند مشهد. من مانده ام و یاس و دایی های پراکنده. لذا موقعیت را برای ممنوع خواری مناسب دیدیم و برای شام ساندویچ ژامبون آماده کردیم. تا آمدیم اولین لقمه را بخوریم، تلفن زنگ خورد و یاس گوشی را برداشت و در دورترین نقطه از دایی ها که شریک جرم ما بودند و پای سفره نشسته بودند اما تا فهمیدند بابا پشت خط است شروع کردند به فریاد زدن که: بچه ها چرا کالباس میخورید و واااای نوشابه؟! ایستاد و با او صحبت کرد و بعد از اتمام تماس باز برگشت سر سفره و ما هیچ به ساکت شدن دایی ها و لبخند های گاه و بی گاه و گوشی دست گرفتن هایشان مشکوک نشدیم تا اینکه سه دقیقه ی بعد باز بابا تماس گرفت و تا گفتم سلام بابا خوبی؟ گفت: وای! وااای! خواب دیدم دارید گوشت گربه میخورید!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۱۹
تیستو

نظرات  (۴)

چه شوخی مشترکی :)
البته ما برای موارد بسیار ناجور استفاده اش میکنیم :)
پاسخ:
بله بله =)
میشه حدس زد چیا میگید!
ینی اقا یاستون هم همدست بودن؟
پاسخ:
نه. یاس رفت جایی که صدای دایی ها نره. اونا هم پیام فرستادن واسه دایی
:)عجب
خدا حفظ کنه همچین داییهایی
پاسخ:
ان شالله برای شما رو هم
فدات
پاسخ:
:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">