درخت بلوط

بایگانی

خاطرات درمانگاه

يكشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ب.ظ

اون روز عشایر :

- معده ام درد میکنه.

+ کجاتون درد میکنه دقیقا؟ سر دلتونه؟ نفستون تنگ نیست؟ صورتتون رو شستین یا عرقه؟

- خانم من اصفهان تحت نظر دکتر های فوق تخصص فارغ التحصیل شده از هاروارد هستم، شما که یه قرص رانیتیدین هم همراهتون ندارین!


دیروز روستا:

+فشارتون رفته بالا باز. مگه قرصا رو نخوردین؟

-خوردم.

+چی بود قرصا؟

- (کیسه ای پر از قرص نشانم میدهد و میگوید) اینا. این دو تا بسته رو هم دکتر نوشته بود دیگه نخوردم فقط همینا که نوی کیسه اس خوردم.

+اینو کی برات نوشته؟ اسمش چی هست؟ جلدش کو پس چرا فله ای یه !!!

- فامیلمون گفت قرصام بدرد نمیخوره اینا مال خودش بود دادش به من.


امروز درمانگاه:

+(رو به همراه مریض) مشکل قلبی ندارن؟

- (خود بیمار) نه داروهای قلبی خطرناکه تو نمیخواد بنویسی میرم پیش یکی دیگه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۲۱
تیستو

نظرات  (۴)

۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۰ پلک شیشه ای
وااااااااااااااااای :)))) 
واقعاً اینا اتفاق افتاده؟ چه لطیفه هاییی. 


وای اون کیسه قرصه. 
بابت آخری هم :|

مثل قدیما خوندم و خندیدم. این بار آبجیمم شریک کردم.
پاسخ:
خوشحالم که مثل قبلن ها نوشتم ! :)))
الهی بمیرم واست:)
پاسخ:
دور از جوون :)))
خودم یاد گرفتم بخندم فقط :))))))
۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۶:۱۵ دخترِ انـــــــــــار
عالی بود 😂
پاسخ:
هر چی منو بترکونه عالیه ؟! :))))
خب اگه این آدما نبودن فضای کاری خیلی جدی میشد.واسه شادی و نشاط شما خوبن دیگه :) خاطره شدن :))
پاسخ:
آره ... بعضی وقتا از شدت حرص خوردن حسابی میخندم !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">