عشق سالهای دور
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۳ ب.ظ
آقای عمو هنوز درسش را تمام نکرده بود که آمد خواستگاری خاله. به لطف تلفن بود که از پس هشتصد و خرده ای کیلومتر دوری بر آمدند. بابابزرگ اما از بوق اشغال چند ساعته تلفن دلی خوشی نداشت. مهلت یک ساعته ای که تمام میشد با سیم چین میرفت توی حیاط و به دقیقه نکشیده خاله با قیافه ی دمغ از اتاق پذیرایی بیرون می امد و میگفت:"قطع شد". حالا ۱۷ سال از آن روزها میگذرد. الحمدلله عمو و خاله و سه فرزندشان خوشبخت و سلامت اند. فقط سیم تلفن خانه ی بابابزرگ بعد از سالها همانطور است که بود. تکه پاره. همچون جگر زلیخا.
۹۵/۱۰/۲۹