خاطرات درمانگاه
دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ق.ظ
دیشب برای بچه ای که گلویش عفونت کرده بود پنی سیلین نوشتم. با جیغ و داد و هوار آمپول را به او تزریق کردند. وقت رفتن آمد دم درب اتاق و به من گفت " بیشعور" و رفت.
۹۶/۰۲/۱۱
دیشب برای بچه ای که گلویش عفونت کرده بود پنی سیلین نوشتم. با جیغ و داد و هوار آمپول را به او تزریق کردند. وقت رفتن آمد دم درب اتاق و به من گفت " بیشعور" و رفت.