درخت بلوط

بایگانی

موقت

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۱۳ ق.ظ

از دو روز پیش که آمدم خانه و مامان را دیدم که بینی اش دارد آن طور خونریزی میکند تا همین حالا یک لحظه آرامش نداشته ام. با ادای خونسردی روی گردن و صورتش یخ گذاشتم و فشارش را گرفتم و حتی وقتی دیدم روی مانیتور نوشته 210 بازهم ادای خونسردی دراوردم و برایش قرص زیر زبانی گذاشتم و رفتیم بیمارستان و اصلا توی کار دکترش دخالت نکردم و کنار ایسنادم تا بینی اش را پک کنند و فقط یک قرص دیگر گذاشتم زیر زبانش و آب میوه دستش دادم تا دهانش از مزه ی خون پاک شود و باند های توی بینی اش مرا یاد کسی نیاندازد و بعد تا توانستم شوخی کردم و برگشتیم خانه و تمام خون های روی سرامیک و دستمال های خونی را پاک کرده ام باز فشار مامان را گرفتم و دیدم 170 است و همینطوری فشار بابا را گرفتم و دیدم 160 است و مامان هم به حرف هیچ کس گوش نکرد و طبق برنامه ریزی قبلی اش بخواهد برود یکی از شهر های اطراف تا خانواده یکی از فامیل ها را از عزا دربیاورد و هیچ رقمه راضی نشده باشد قرار را بهم بزند و باز به سه چهار نفری از مردهای خانواده تلفن کردم که بیایند مامان و بقیه خانم ها را ببرند و ولی جز یک نفر هیج کس نتوانست بیاید و تا آنها راهی شوند خودم برگشتم درمانگاه و آنجا مریض دیدم و مریض دیدم و مریض دیدم و داروهای مامان و یک دستگاه فشار سنج جدید خریدم و باز برگشته ام درمانگاه و ساعت 10 برگشتم خانه و فشار مامان و بابا باز همان بود که بود و قرص هایشان را دادم و تازه آن وقت رفتم خبرها را بخوانم و با آنها شوخی کنم که میبینم نمی توانم و حتی یک ذره هم با چیزی شوخی ندارم و از ترس اینکه فشار مامان باز برود بالا تا نصف شب خوابم نبرد. صبح هم رفتم روستا و ساعت 3 برگشتم خانه و تا کمی استراحت کردم و ناهار خوردم  که باز بروم بیرون، فشار مامان را اندازه میگیرم و ببینم بالاست و کاشف به عمل میآید که قرص اش را نخوره تا ببیند فشارش خودش پایین می آید یا نه و با زور دارو ها را داده ام بخورد و رفته ام بازار و یک سری کارهای عقب افتاده ی ضروری را انجام دادم و غروبی امدم خانه و باز شروع کرده ام خبرها را خواندن و به زور شوخی کردن با خبرهایی که اصلا خنده دار نیستند و باز قرص ها را به زور دادم بخورند چون فشار هایشان باز هم بالا بود و بعد رفته ام بخوابم و صبج بعد از یک خواب زهرماری مامان را فرستاده ام آزمایش بدهد و باز رفته ام روستا و باز ساعت 2 برگشته ام خانه و باز میبینم مامان قرصش را نخورده و فشارش بالاست و باز دو ساعت بعد برگشته ام درمانگاه و باز مریض دیده ام و مریض دیده ام و مریض دیده ام و باز رفتم برای مامان و بابا داروی جدید بگیرم و برگشتم خانه و میبینم دارند شیرینی های نیمه ی شعبان را بسته بندی میکنند و دست تنها هستند و رفتم کمکشان و یک چشمم به خبرهای توی تلگرام بوده و یک چشمم به شکلات های توی نایلون های کوچک و حتی نای حرف زدن هم نداشتم و آن وقت بابا که تازه از ستاد برگشته خانه به لکه ی خونی بزرگ روی فرش اشاره میکند و میگوید قرار بود این را بشوری که. و من باز خونسردی ام را حفظ کردم ولی خدا میداند که چقدر این دو روز دلم میخواسته گریه کنم. چقدرررر

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۲۱
تیستو