خواخرانه ها
شب آخری که تهران بودم، وقت رفتن آقای میم حسابی ناراحت و بق کرده بغض آلود بودم. بعد فکر کنید در این شرایط شاخداری آنجا باشد که دایما بخواند "وقت رفتن نمیخواد گریه کنی" و "گریه نکن زار زار رویت علف نشسته" و حتی وقتی که آقای میم خداحافظی کرد و رفت و در را پشت سرش بست، بپرد جلوی آدم و بگوید "رفت! دیگه نیستش! گریه کن! گریه کن! رفتششش". خب طبیعی بود که بغضم بترکد و زار زار گریه کنم.در حالی که میشنیدم که شاخدار در جواب اعتراض های حدحد که چرا اینطوری کردی میگوید "این یه تاول بزرگ بود که من فقط بهش یه سوزن زدم" :)) چند دقیقه ی بعد حدحد شاخدار را فرستاد داخل اتاقم که کمی دلداری ام بدهد و شاخدار که سعی میکرد با نیاوردن اسم آقای میم احساساتم را دوباره جریحه دار نکند، دلداری دادنش را اینطور شروع کرد: آقاهه که الان رفت خونه شون عصری برات چی خریده بود؟ بوش خوبه؟!