خاطرات درمانگاه
يكشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۲۳ ب.ظ
خانم پیری با تب و سرفه ی شدید آمده درمانگاه. ویزیتش میکنم و دارو ها را مینویسم. ده دقیقه بعد دوباره آمد تا داروها را نشانم دهد. داشتم طریقه ی مصرف داروها را برایش توضیح میدادم که یهو شروع کرد به مالیدن ماسکش به سر و کله ی حقیر و دعا کردن و قربان بلا رفتن. با این توضیح که " با این [ماسک] رفته بودم زیارت خونه ی خدا".
۹۷/۱۰/۱۶