اصلا دوست ندارم چهره واقعی شما مجازی ها رو ببینم. چون همین چند تایی رو که دیدم بسیار خوشگل تر و جذاب تر از تصوراتم بودن و این اعتماد به نفس من رو تهدید میکنه.
اصلا دوست ندارم چهره واقعی شما مجازی ها رو ببینم. چون همین چند تایی رو که دیدم بسیار خوشگل تر و جذاب تر از تصوراتم بودن و این اعتماد به نفس من رو تهدید میکنه.
زنگ زدم به همکارم که باهم دوست بودیم حالش رو بپرسم، از حال و ه ای درمونگاه میگه و اینکه امروز مریضه اومده بوده تزریقات کیسه داروهاش رو داده بوده به دوستم پرسیده بوده امپول توش نیست و دوستم هم گفته بوده نه و مریضه هم کلی غر و اعتراض که خدا بگم چیکارش کنه دکتر تیستو رو گفته بودم برام بنویس، ننوشته. حالا هر چی دوست من میگفت بابا این بنده خدا (که من باشم) خیلی وقته رفته از اینجا، مریضه اصرار که نه الان پیشش بودم.
خلاصه اینطوریه که اونجا نیستم ولی باز فحشه رو میخورم.
میگم میتونی اسمت رو بنویسی؟ میگه: نه، آخه من که هنوز دندونم نیافتاده.
۳۲ حرف گذاشتن جلوش گفتن با اینا شعر بنویس، بعد عوض اینکه "به دنبال محمل چنان زار گریم، که از گریهام ناقه در گل نشیند"طور یا حتی "آشوبم آرامشم تویی ..."طور بنویسه، نوشته "مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم"
دیگه ننویسی ایشالا به حق علی. حرف حروم میکنن فقط.
بچگیا خونه ما بغل خونه مامان بزرگ اینا بود و کلا حیاط پشتی بین دو خونه، دیوار و اینا نداشت. یادمه یه بار من و مامان و شاخدار از مدرسه و سرکار اومدیم خونه، خسته و کوفته و گرسنه. رفتیم سر یخچال که شیرینی خامه ای هایی که از روز قبل توی یخچال بود بخوریم، منتهی در جعبه رو که باز کردیم دیدیم خالیه و یه کاغذ اون توعه که روش نوشته "خیت".
شاید این قضیه به نظر شما خنده دار بیاد - و خدایی خودمون هم خیلی خندیدیم - ولی میخواستم بدونید که اگر یه روز قرار باشه مسابقات کشوری بین قربانیانِ نقضِ حریمِ خصوصی برگزار بشه، مدال طلا مال ماست.
خبر خوب اینکه کلا از بین همه ی نوه ها، فقط یک پسر دایی کم سن و سال داریم که خیلی خبرچین و پاچه خوار بزرگتر هاست، خبر بد اینکه یومونچه از بین این همه آدم، همین یکی رو بعنوان رفیق جون جونی انتخاب کرده.
"هر چه دارُم سی تو دارم، تو عزیز حونمی (خونه)، هر چه دارم سی تو دارُم تو گل گلخونه می، بلال بلال بلالم، بلالم دِی بلال!"
- با سوسن خانم باهم میخونن:
آنجایی که برای مصاحبه رفته بودم گفتند چشم حتما چند تا برایت کشیک شب میگذاریم که چند روز بینش هم خالی باشد و راحت باشی. هر چندتا که بخواهی. تهش هم وقتی فهمید یک ماهی نمیخواهم کار کنم شماره اش را داد و گفت هر وقت خواستم بیایم خبر بدهم.
خب من حیران ماندم که این کسی که مرا معرفی کرده بوده اینجا، چه خفن و برشدار بوده و ما خبر نداشتیم، تا اینکه امروز پیامک نیازمندی پزشک، فقط هم برای شیفت شب همان درمانگاه برای همه پزشکان ارسال شد :)