درخت بلوط

بایگانی

     آن میز تحریر زرد رنگ که دایی توی حجره ی حوزه پشتش درس میخواند و بعد از شهادتش دوستانش فرستادنش خونه ی ننه، همان که همه از آن استفاده میکردند اما آن اواخر انگار مال سیما شده بود و همیشه بعد از استفاده بر میگشت توی اتاق وسطی. همان که کشوی بدون دستگیره اش را که با زور ناخن باز میکردی یک عالمه تکه کاغد کوچک که روی آنها ریز ریز نوشته شده بود بیرون میزد. چه بود؟ دست نوشته های سیما. در چه مورد؟ خاطرات روزانه. کجا؟ هر کجا که رسیده بود: روی گوشه ی روزنامه، پشت کاغذ کادو، یک تکه سفید از کارت عروسیِ پسر همسایه. روی تراکت خدمات کامپیوتری. خاطرات روزانه را ریز به ریز نوشته بود روی کاغذ ها و من انگار که آلبوم تماشا میکردم، میخوابیدم کف اتاق و پاها را میگذاشتم روی سطح شیب دار روی میز و زیر باد پنکه ی زمینی که پره هایش حفاظ جلو را نداشت، تکه تکه نوشته ها را میخواندم و روزهایی که گذشت و یاداشت هایی که من هم زندگی شان کرده بودم را مرور میکردم.

حالا متوجه میشوم که آن روزها نوشتنی تر بود.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۵۴
تیستو

The Mitchells vs The Machines 2021

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۴
تیستو

    وقتی می خواهیم از ناراحتی [ غالبا جسمی] کسی بپرسیم می گوییم: چه خِیرته؟

تحت الفظی اش می شود: چه اتفاق خیری برایت افتاده است. که یعنی چِت شده؟ چه بیماری داری؟

نه که بیماری را خوب بدانیم، نه. به قول خودمان زبان خیر می زنیم و مکالمه را با کلمات مثبت شروع میکنیم.

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۷
تیستو

    دیگه به بزرگی خودتون ببخشید که زندگی هیجان انگیزی ندارم که هی پست بنویسم و عنوان بذارم: "تیستو و تالار طلا ملا" یا "تیستو و یادگاران سفرِ اکتشافی قطب جنوب" و یا " تیستو و زندانی عادل آباد"

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۶
تیستو

     پارسال مرداد که کرونا گرفتیم از بخت بد همون روزهای اول که جواب تست مون هنوز نیومده بود، موتور کولرمون سوخت. هوا فوق العاده گرم. ما هم که درحال تب و لرز عرق. همینطور که جنازه افتاده بودیم یه گوشه که با خودم فکر می کردم باز خدا رو شکر با این همه تب و لرز و گرما و بی کولری، حداقل بوی سگ نگرفتیم هنوز.

بله. بویایی بود که رفته بود و ما رو تنها گذاشته بود.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۲
تیستو

      نوشته خوشبختی یعنی از راه کاری که عاشقشی پول دربیاری. خب، فکر کنم ببینم عاشق انجام چه کاری ام؟ آفرین. بشینم یه گوشه و خاطره تعریف کنم.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۰
تیستو

- خانم دکتر این شماره ات رو بده بزنم توی گوشی ام اگر کاری داشتیم زنگ بزنیم.

+ ببخشید ولی نمیتونم شماره رو بدم. هر وقت کار داشتین زنگ بزنین درمانگاه، وصل می کنن به من‌.

- خب اینطوری که نمیشه. شماره اینجا بدرد نمیخورخ. موبایل رو آدم داشته باشه بهتره. شب یهو ساعت ۱ یا ۲ آدم کاری پیش میاد زنگ بزنه.

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۰۰ ، ۰۹:۱۱
تیستو

    گریه دار ترین قسمت زیارت عاشورا برای من،" انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" است. چرا که هیچ وقت اینطور نبوده ام.

۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۳
تیستو

   برای به روزتر شدن کُت مشکی ام، ایده ی عوض کردن دکمه ها به ذهنم رسید. من مینویسم ایده، شما بخوانید مرض. برای عملی کردن این مرض هزار سال پیش رفتم بازار و بدون اینکه قیمت دکمه را بپرسم 12 تا دکمه با دوسایز متفاوت انتخاب کردم و خریدم. شد 56 هزار تومان! وقتی رسیدم خانه دیدم دکمه های کوچک خیلی کوچک اند و اصلا دوتا هم کم خریده ام. بعد هم جور نشد بروم بازار تا به امروز . رفتم و دکمه های کوچک را با دکمه های یک سایز بزرگتر عوض کردم و البته دوتا اضافه تر خریدم و 13 هزار تومان دیگر پول دادم! حالا آمده ام خانه و شروع کردم اول دکمه های بزرگ تر را دوختم و سریع رفتم توی آینه که ریخت جدید کت را توی تنم ببینم که دیدم شِت. دکمه های جدید بزرگ است و اصلا از جا دکمه ها رد نمی شود.

    کل کارهای من در زندگی به همین منوال است. سراسر شِت.

۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۴۳
تیستو

   یه بار خاله کوچبکه عمل جراحی سنگینی کرده بود و تا موقعی که خونه ی دایی بود و نزدیک خونه ی ما بودن، من میرفتم هر شب امپول هاش رو تزریق میکردم. بعد از چند روز قرار شد خالهه بره خونه ی اون یکی خاله بمونه و بچه های دایی به تکاپو افتاده بودن که هر جور شده خالهه رو نگه دارن. بعد از کلی خواهش و تمنا و عز و التماس، کوچیکه از در وسوسه وارد شده بود و گفته بود: عمه اگر بمونی اینجا آجی فاطمه میاد مُفتی امپولهات رو میزنه ها.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۳:۳۱
تیستو