تمام این سالهایی که صبر کردم تا به موقعش جوانی کنم، می ارزید به تماشای یک ثانیه از هیجان و خنده های آقای میم وقتی ترقه میزند و فشفشه هوا میکند. باید یک روز بارانی هم برویم یک گوشه ای دوتایی سیگار بکشیم. یک بار هم ماشین مامان را بدزدیم و برویم گردش. وقتی هم موتور سواری یاد گرفت بیاید سر کار دنبالم و من هم چند دقیقه ای از کشیک را بپیچانم و برویم بستنی. بد نیست یک روز هم جعبه کفشی را پر از پِهِن گاو کنیم و پست اش کنیم برای یکی از مقامات بیشعور شهر.