بعضی وقتها هست که یکی که دوستش داریم، به چیزی میرسد که دوستش دارد و خوشحال است. ولی ما برای او ناراحتیم چون میدانیم لیاقتش خیلی خیلی خیلی بیشتر از این حرفهاست.
میگم رنکینگ زن داییا واسه تو چطوریه؟ واسه من اول پ و به ترتیب ژ، میم و ش.
میگه: برای من اول پ. اون سه تای دیگه رو هم میندازم توی یه قابلمه و درش رو میبندم.
دیروز رفته بودیم بازار وکیل تا از طرف خاله که رفته مکه برای خودمان سوغاتی بخریم. آسمان ابری بود. باران هم بارید. خیلی از حجره ها سیاه پوش شده بودند. گویا امسال هم پاییز و محرم با هم به شهر آمده است.
خاله و دایی و همسرانشان مکه هستند. جمعه دارند برمیگردند و ولی هنوز هم هر روز دارند برایمان عکس همین الان یهویی با کعبه ارسال میکنند. اینقدر به این فکر کرده ام که "پس می میروند مدینه؟"، دیروز خواب دیدم رییس کاروانشان به آنها گفته مدینه ای درکار نیست و شما فق پول مکه را پرداخت کرده اید ما میرویم و شماها باید برگردید وطن.
وقتی از یک جای شلوغ و پرجمعیتی مثل مرکز خرید و هایپر مارکت ها سر درمی آورم تازه میفهمم چقدر این موجودات یک سر و دوگوش برایم غیر قابل تحمل اند.