و البته یکی از مخاطبین عزیز هم به دور از هیاهوی پاندمی، عکس خودش و همسرش رو پای سفره ی عقدش گذاشته پروفایلش، که سایز سفره ی عقد مذکور، بدون اغراق شاید یکی دو متر از متراژ کل خونه ی من کمتر بود.
و البته یکی از مخاطبین عزیز هم به دور از هیاهوی پاندمی، عکس خودش و همسرش رو پای سفره ی عقدش گذاشته پروفایلش، که سایز سفره ی عقد مذکور، بدون اغراق شاید یکی دو متر از متراژ کل خونه ی من کمتر بود.
حالا نیستین عکس پروفایل و استوری های مخاطبین پزشک من رو ببینین. همگی ماسک N95 زده و گان پوشیده و دستکش جراحی دستشونه و البته شیلد گذاشتن و احساس فلمینگ بودن بهشون دست داده که یکی ندونه فکر میکنه توی آی سی یو عفونی کشیک میدن.
دختر خاله ام توی گروه خانواده پیام داده: "شیر رو برا اینکه ماست کنیم باید یه مقدار ماست اضافه کنیم دیگه.
کلا میگم ماست از اول از چی درست شد؟"
خلاصه اینکه در روز n ام قرنطینه، کار از نون پختن و شیرینی پزی و سلمونی گذشت و به فلسفه رسید.
خانمی که مسئول ویرایش عکس های عروسی مان در آتلیه بود، امشب پیام داد و حالم را پرسید که ببیند در این حال و احوال کرونایی شیراز، حالم خوب هست یا نه؟
همین.
"It feels like all these beautiful pieces of life are flying around me and I’m trying to catch them. When my granddaughter falls asleep in my lap, I try to catch the feeling of her breathing against me. And when I make my son laugh, I try to catch the sound of him laughing. How it rolls up from his chest. But the pieces are moving faster now, and I can’t catch them all. I can feel them slipping through my fingertips. And soon where there used to be my granddaughter breathing and my son laughing, there will be… nothing."
پ ن: در جواب این سوال که "از اینکه داری می میری چه احساسی داری؟"
اینقده مونده که جمع کنیم بریم یه جزیره ی متروک و اونجا تاریخ خودمون رو بسازیم، اونوقت امروز توی گروه خاندان شیرمحمد - که اسم پدربزرگ مادرم باشه- عضوم میکنن. گویا تمدن کهن به این راحتیا دست از سر من بر نمیداره.
حالا بذار این داستان پاندمی تموم بشه، میرم بازار وکیل. و تا آخر عمرم همونجا می مونم.
حالا هم که بعد از دو هفته و اندی از خانه ی روستا برگشته اند شهر :) پیام های گروه خانوادگی از این قرار است:
- سلام خدمت خانواده ی عزیز. ببینید چند تا دفتر مشق و یک کتاب بنویسیم توی وسایل شما جا نمونده؟
- کسی ساعت و حلقه ی من رو ندیده؟
- دفتر ها پیدا شد. حالا ببینید جزوه ی تعلیمات اجتماعی دست کی مونده؟
- میشه صندوق عقب ماشین هاتون رو نگاه کنید؟ کفش کوه من نیست؟
- کِی دوباره بریم؟