زره پوشیدم و شمشیر برهنه کردم و منتظر نشستم که یکی جرات کنه ازم بپرسه چرا برکت؟
زره پوشیدم و شمشیر برهنه کردم و منتظر نشستم که یکی جرات کنه ازم بپرسه چرا برکت؟
این بچه دیشب به مامانش اصرار اصرار که مث مامان جون اینا -لُری- حرف بزن. بعد مامانه که حرف میزد، این ریسه می رفت از خنده. لابد فکر میکرده داریم مسخره بازی درمیاریم.
شغلی که با مردم در ارتباط باشه و مراجعه کننده داشته باشه، خیلی سخته. خیلی. حالا میخواد میوه فروشی باشه، می خواد مکانیکی باشه، یا مدیر مدرسه یا پزشک یا هر چی.