من چند فصل آخر کتابا رو چسب میزنم که مبادا اتفاقی چشمم بخوره بهش و داستان برام لو بره، اون وقت این عنتر خانم ۳۰۰ تومن پول داده به فالگیر که آینده رو براش پیشگویی کنه.
*ورژن اعصاب خرد کن "تیستو و دوستان زبل"
من چند فصل آخر کتابا رو چسب میزنم که مبادا اتفاقی چشمم بخوره بهش و داستان برام لو بره، اون وقت این عنتر خانم ۳۰۰ تومن پول داده به فالگیر که آینده رو براش پیشگویی کنه.
*ورژن اعصاب خرد کن "تیستو و دوستان زبل"
یه اتوبوس توی ذهنم دارم، آدم هایی که روی اعصابم میرن رو سوارش میکنم و میفرستمشون یه جای دور. خیلی دور.
مساله فلسطین برای من صرفا سیاسی و دینی نیست، انسانی است. مثل جمهوری اسلامی نیست که بگویم قبول نداشتنش بسته به ایدئولوژی و بینش سیاسی بین آدم ها فرق می کند.
مساله فلسطین برای من اینطوری است که یا آدم سمت فلسطین ایستاده، و یا در جبهه مقابل آن دارد یورتمه می رود، می چَرَد و عَرعَر میکند.
برادر شوهر دوستم عکس جواب آزمایش یه خانم جوان غریبه رو براش فرستاده که تفسیرش کنه. حالا آزمایش چیه؟ پاپ اسمیر. نکته ی طلایی چیه؟ اینکه زنِ برادرشوهره ماماست.
آخر هفته ای که گذشت اینقدر خر بود و اینقدر هر دقیقه سر این و آن بلا ملا آمد و اعصابم این طرف و آن طرف له شد، که جرات نکردند برایم از پای در فوتبال آش و لاش شده ی پسرخاله، رونمایی کنند.
دروغ چرا، این اَبر رُعب و وَحشتی که به تازگی دور و بَرم را گرفته دوست دارم.
الان چه کسی را، کجا را بزنند دلمان خنک می شود؟ نمی شود. هر کجا را که بزنند، هر کسی را که قصاص کنند دلمان خنک نمی شود. از آن ساعت ۱:۲۰ که دلمان سوخت، هنوز حتی یک ذره خنک که نشده هیچ، این دل هر روز دارد بیشتر و بیشتر می سوزد.
خدایا! من از زندگی کردن در دنیایی که آدم خوب هایش دارند یکی یکی کم می شوند، می ترسم.
همینطوری داشتیم توی ترافیک خیابان های باریک مرکز شهر پیش می رفتیم، که برگشت خیلی خبری طور گفت: تو خیلی آدم مهربون و خوش ذاتی هستی. حالا من همان لحظه با خودم دست به یقه بودم. سر اینکه این تِل سَر زرد خردلی ناقابلی که همین دو دقیقه ی پیش برای دخترداییِ هفده ساله ام خریده ام را برای خودم بردارم یا نه.
رگم رو که بزنی، حس ناکافی بودنه که فواره می زنه بیرون. حالا یه ذره خون هم شاید بیاد.