همینطوری داشتیم توی ترافیک خیابان های باریک مرکز شهر پیش می رفتیم، که برگشت خیلی خبری طور گفت: تو خیلی آدم مهربون و خوش ذاتی هستی. حالا من همان لحظه با خودم دست به یقه بودم. سر اینکه این تِل سَر زرد خردلی ناقابلی که همین دو دقیقه ی پیش برای دخترداییِ هفده ساله ام خریده ام را برای خودم بردارم یا نه.
۰۳ مهر ۰۳ ، ۲۰:۲۹