کاش من یه تخصصی قبول بشم که شکایتِ "حال ندارم" هیچ ربطی بهش نداشته باشه.
کاش من یه تخصصی قبول بشم که شکایتِ "حال ندارم" هیچ ربطی بهش نداشته باشه.
Zein برام از این روبدوشامبر ساتن هایی دوخته که صبحا بعد از اینکه روی تردمیل دویدی و دوش گرفتی، میپوشی و بعد یه لیوان آب پرتقال میخوری و آماده میشی میری شرکت و برا نگهبان که درو واست باز کرده سر تکون میدی و یه کله میری توی اتاقت و می بینی یه سبد گل بزرگ روی میز کارته، بعد یادداشت روی گل ها رو خونده نخونده پرت میکنی یه گوشه و کیفت رو برمیداری دوباره میزنی بیرون و به منشی میگی قرارهای سه روز آینده رو کنسل کنه.
"گی خَردُم" یک نقطه دارد. همین نقطه ای که الان آنجا ایستاده ام.
میگه بهش فکر نکن. میگم باشه. پادکست هری پاتر پلی میکنم و کابینت ها رو تمیز میکنم.
ولی خونه ی ما چند تا کابینت داره مگه؟
خیلی از مراجعه کننده هام منو بدون ماسک ندیدن و کنجکاون که بدونن چه شکلی ام. بهشون میگم اصل همینه که دارید میبینید، باقی اش اصلا قابل توجه نیست، تو فکرش نباشین.
امروز یارویی که پشت در اتاق منتظر بود نوبتش بشه معتقد بود اینطوری منتظر وایسادن در شآن شون نیست (کلا ۴ نفر بودن) و اگر اعلیحضرت شاهنشاه بودن، اینا رو (ما رو) مجبور میکردن بیان خونه ما رو ویزیت کنن.
یه مار پله روی کاغذ برای خودم کشیدم که هر خونه اش واسه تمیز کردن یکی از کابینت ها و کُمد هاست. مار که نداره، هر وقت هم که سگ سیاه گازم گرفت، هر خونه ای بودم همونجا می مونم.