توی اون قضیه ی وام مسکن مجددا لیست برندگان اعلام کردن که اسم من جزوشون نبود و قضیه به کل کنسل شد.
اون روز که دوستم عکس روتوش شده ام رو استوری کرد خیلی خندیدم ولی ته دلم ناراحت شده بودم.
همین چند وقت اخیر متوجه شدیم Black Widow مدتهاست که با اکانت پیام رسان دایی توی گروه خانوادگی ما حضور داره و هیچ کس نمیدونست.
امسال هم که رفتم هیئت نشانه رو چند بار دیدم.
اون رییس کذایی الان دیگه رییس نیست و همکاره ولی همچنان پشت سر در حال موش دواندنه. تو روی خودم اما خم و راست میشه و "آجی آجی" از دهنش نمی افته.
شاید باور نکنید ولی واقعا عید سال بعدی که ازش حرف میزدن اومدن. کدوم سال بود؟ همون سالی که بچه ها روز یک فروردین تصادف کرده بودن و دایی فوت شده بود و پسرها هنوز ICU بودن. مامان صداش کاملا رفته بود و حرف نمی زد. اپیزود افسردگی اش دوباره شروع شده بود. با همین حال وایساد پای گاز و شام آماده کرد.
این خانوم حالا خیلی باهام دوست شده و بهم لطف داره. مثلا همین بار آخری که اومده بود برام یه خورده از ناهاری که پخته بود آورد.
سر اینکه گاهی به درخواست دخترخاله براش متن کوتاهی می نویسم که استوری کنه، شاخدار بهم میگه "بَگوریِ خونه ی خاله اینا"
اینقدر برخورد این آقا و خانم بعد از جواب ردی که به پسرشون دادم با من بده که باور نمی کنید.