GVHD یک نوع واکنش ایمنی است که در بیماران پیوندی مشاهده میشود و طی آن عضو پیوندی به بدن حمله کرده و به عبارتی بدن را پس میزند .
GVHD یک نوع واکنش ایمنی است که در بیماران پیوندی مشاهده میشود و طی آن عضو پیوندی به بدن حمله کرده و به عبارتی بدن را پس میزند .
میگه "یه وقتایی تو زندگی یه چیزهایی هست که نمیشه تغییرش داد . بجای حرص خوردن باهاشون کنار بیا" و من به این فکر میکنم که با این حساب حتما یک نفر گزینه ی read only زندگی ام را تیک دار کرده .
دیروز دختر خاله میگفت :
"خواب دیدم همه ی خانواده توی یه خونه ی قدیمی زندگی میکنن . از این خونه های قدیمی با حوض و پنجره های چوبی و یه عالمه اتاق تو در تو . اون وقت تو اتاقت رو به سلیقه ی خودت و متفاوت از همه چیده بودی . در و دیوار اتاق پر از نوشته و عکس بود و اتاق پر از وسایلت . خودت هم به شدت درگیر بودی و سرت شلوغ بود . داشتی این در و اون در می زدی که برای یه بچه هایی عروسک بخری . همش به این ور و اون ور تلفن میزدی و سعی داشتی با اینترنت کارهات رو ردیف کنی . بعد یهو دیدیم نیستی . همه باهم همه جا رو دنبالت گشتیم . هیچ کجا نبودی . همش نگران بودیم که چی شده و یعنی ممکنه کجا باشی . یهو نمیدونم چی شد برگشتیم تو اتاقت دیدیم تا نصفه های دیوار پر از عروسکه . تو تبدیل شده بودی به هزار هزار تا عروسک "
او : ... خلاصه اینکه اون روز آقای ب حسابی سر به سرم گذاشت و مسخره بازی درآورد . مامان هم که حسابی سر قضیه ی مهمونا داره روی اعصابمون راه میره . خونه هم که قربونش برم غلغله اس . منم هیچی نمیگم و بچه ی خوبی ام که اجازه بدن هفته ی دیگه بیام شیراز پیشت . اگه شاخدار هم همون موقع بیاد عالی میشه . باهم بریم جاهای جدید ببینیم ، باشه ؟ مسجد صورتی و مسجد وکیل . باغ عفیف آباد هم بریم . باید برام غذاهای خوشمزه درست کنی ها ! هر چی هم دوست داشتم خوراکی های ممنوع بخرم . وااای چقدر خوش میگذره . خب تو هم یه چیزی بگو . همه چیز خوبه ؟ چه خبر ؟
من : من امروز آب زانوی یه آقاهه رو کشیدم !
او : {سکوت}
من: الو قطع شد ؟
او : {سکوت}
من : الو ؟
او : گندت بزنن .
هوای این روزها آفتابی و کمی ابری است. همراه با رگبار پراکنده ی قاصدک ها .
انواع بخیه ها را بلد بود : ساده ، متناوب ، زیر پوستی ، هشت و ماتریس . هیچ کدام اما به درد بند زدن دل شکسته اش نمیخورد .
قدیم ها مردهای ریشو یا حزب الهی بودند یا عزادار . این روزها اما معلوم نیست کدام یک از مردهای ریشوی توی خیابان حزب الهی است و کدام روشنفکر ، هنرمند ، کاپیتان تیم ملی والیبال و یا عضو نفوذی داعش است.
رفته ام میوه فروشی و به فروشنده ی سبزیجات فضای گردالی بین انگشت اشاره و شست ام را نشان میدهم و میگویم : لطفا اینقدر جعفری . اول کمی جعفری می ریزد کف سینی ترازو وقتی می بیند وزنی ندارد به اندازه ی مشت مردانه ی خودش به آن اضافه میکند . وقتی میگویم : زیاده آقا ! کی اینو پاک کنه ؟ چاقوی بزرگ کنار دستش را برمیدارد و ته دسته ی جعفری را با آن میزند و میگردش سمتم و میگوید : بیا ! پاک شد ! یه آب بگیر روش بخورش .
نشد یک بار از جلوی در بخش دیالیز رد شوم و عُق نزنم . هوای آنجا ترکیبی منحصر به فرد از نیتروژن ، اکسیژن و البته بوی خون است .