باز خدا رو شکر توی این همه بدختی، حداقل اِمیلی* با این پسره گابریل بهم زد.
*Emily in paris
باز خدا رو شکر توی این همه بدختی، حداقل اِمیلی* با این پسره گابریل بهم زد.
*Emily in paris
جاده کمربندی شیراز اینطوریه که انگاری یهویی ساعت ۱۴:۵۰ دیوونه خونه تعطیل شده و دیوونه ها سوار ماشینشون شدن و ریختن توی جاده و لایی کشان از چپ و راست و جلو و عقب، ویراژ میرن سمت خونشون.
من چند فصل آخر کتابا رو چسب میزنم که مبادا اتفاقی چشمم بخوره بهش و داستان برام لو بره، اون وقت این عنتر خانم ۳۰۰ تومن پول داده به فالگیر که آینده رو براش پیشگویی کنه.
*ورژن اعصاب خرد کن "تیستو و دوستان زبل"
یه اتوبوس توی ذهنم دارم، آدم هایی که روی اعصابم میرن رو سوارش میکنم و میفرستمشون یه جای دور. خیلی دور.
مساله فلسطین برای من صرفا سیاسی و دینی نیست، انسانی است. مثل جمهوری اسلامی نیست که بگویم قبول نداشتنش بسته به ایدئولوژی و بینش سیاسی بین آدم ها فرق می کند.
مساله فلسطین برای من اینطوری است که یا آدم سمت فلسطین ایستاده، و یا در جبهه مقابل آن دارد یورتمه می رود، می چَرَد و عَرعَر میکند.
برادر شوهر دوستم عکس جواب آزمایش یه خانم جوان غریبه رو براش فرستاده که تفسیرش کنه. حالا آزمایش چیه؟ پاپ اسمیر. نکته ی طلایی چیه؟ اینکه زنِ برادرشوهره ماماست.
آخر هفته ای که گذشت اینقدر خر بود و اینقدر هر دقیقه سر این و آن بلا ملا آمد و اعصابم این طرف و آن طرف له شد، که جرات نکردند برایم از پای در فوتبال آش و لاش شده ی پسرخاله، رونمایی کنند.
دروغ چرا، این اَبر رُعب و وَحشتی که به تازگی دور و بَرم را گرفته دوست دارم.
الان چه کسی را، کجا را بزنند دلمان خنک می شود؟ نمی شود. هر کجا را که بزنند، هر کسی را که قصاص کنند دلمان خنک نمی شود. از آن ساعت ۱:۲۰ که دلمان سوخت، هنوز حتی یک ذره خنک که نشده هیچ، این دل هر روز دارد بیشتر و بیشتر می سوزد.