خلاصه اینجوریه عزیزم. یا غمی می یابیم، یا غمی می سازیم.
عکس دایی شهیدمو دادم به هوش مصنوعی که برام میانسالی اش رو بسازه. نتیجه ترکیبی از دایی کوچیکه و پسرعموشونه.
دلم گرفت.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده.
راه نشانم بده...
یک کاربری در ایکس پست گذاشته بود که: دراماهای زندگی تان را تعریف کنید بشنویم. بعد کوت ها را نگاه میکردی می فهمیدی که مردم حتی نمیدانند دراما یعنی چه.
دراما یک طورهایی معنی اش می شود جنجال. یعنی ماجراهایی که در فامیل و خانواده افتاده و مثل توپ صدا کرده و همه را ریخته بهم. نه اینکه عمه ی بزرگم در مهمانی فلان گفت یا بهمانی برایم دعا گرفته بود. اینها که اسمش می شود روتین.
البته خوش به سعادتشان که نمی دانند دراما یعنی چه.
مادامی که شما دارید پایه های ایمانتان را با جوش دادن یک تیرآهن Hِ ضخامت بالایِ دیگر، بغل آن تیرآهن های فوق سنگین قبلی، قوی تر می کنید، من دارم آن میلگرد ۱۰ میلِ درازی که تنها ۵۰ سانتش را توانسته ام بفرستم زیر خاک و به تُفی بند است و ایمان کوچکم روی نوک ان با هر نسیمی لق می خورد را از جا در می آورم و به جایش یک تیر چوبی موریانه زده می کارم و از ترس اینکه پس فردا در فلان طبقه ی پایینِ جهنم، یک بیل بدهند دستم و بگویند بِکَن، باید بروی پایین تر، هیچ نمی گویم. هیس کامل. چرا؟ چون می ترسم خوره ای که با هر بار نا امیدی می افتد به جانم را بندازم به جان شما.
کاسه زده ام زیر بغل و دوزانو نشسته ام روی خاک و دانه دانه سروتونین های پَخش و پَلا شده و تکه پاره ی روی زمین را فوت کرده نکرده، جمع میکنم.
دیوَم خدا؟ که دَم به دقیقه می زنی به شیشه ی اُمیدم و چَپه اش میکنی؟
دیدین مردم توی جعبه ی فلزی سوهان، سوزن نخ نگه میدارن؟ واسه من پر از نیدل و سرنگ و پد الکلیه.
الان نمیدونم شما چرا اینقدر عصبانی هستین؟ یعنی واقعنی انتظار داشتین کسی که از پس سیاست خِشتَکش بر نمیاد، از پس سیاست خارجی بربیاد؟
دارم با شاخدار تلفنی صحبت میکنم، از اون طرف صدای سراسیمه ی میترا، زن داداشم میاد که بهش میگه: وای یه مارمولک توی بالکنه، چیکار کنیم؟ و شاخدار با خونسردی جواب میده: اونی که پشت آبگرمکنه رو میگی؟ ولش کن. اون قبل از ما اینجا بوده.