بچگی ها، نزدیک فروردین که میشد، دلمون خوش بود به خونه تکونی و لباس عید و تعطیلی عید و گشت و گذار و حداقل سه هفته بازی مداوم.
نزدیک اردی بهشت که میشد دلمون خوش بود به جشن تولد و آلو سبز و سیب ترش و خوابیدن روی تخت توی حیاط.
نزدیک خرداد که میشد دلمون خوش بود به تعطیلی مدرسه ها و دو روز یه بار امتحان دادن دیر رفتن مدرسه و زودی برگشتن و از همه مهمتر کلاسور دست گرفتن و تماشای دسته های عزاداری محرم با خیال راحت بدون درس و مدرسه
نزدیک تیر که میشد دلمون خوش بود که 3 ماه تعطیلی مداوم و اب بازی توی حیاط و برنامه کودک و کتاب قصه خوندن و کلاسای خونگی دختر دایی و سریال های شبانه ی تلویزیون.
نزدیک مرداد که میشد دلمون خوش بود که مسافرتایی که قرار بود بریم و نمیرفتیم و خونه ی خاله و درخت های لیموی توی حیاطش و شب موندن خونه شون و طوفان های تابستونی شدید و قطعی برق و دیوونه بازی زیر بارون.
نزدیک شهریور که میشد دلمون خوش بود که خریدن دفتر های دولتی و خوشگل جلد کردنشون و شستن کیف های مدرسه و رفتن خیاطی برای اندازه زدن لباس مدرسه و خریدن لوازم تحریر جدید و اضافه شدن یه گل به گل های لای کتاب روی جلد کتاب فارسی.
نزدیک مهر که میشد دلمون خوش بود که دوباره شبا توی حیاط خوابیدن و سرد شدن هوا و اومدن نارنگی ها و گلابی و کوتاه شدن شبها و شروع بارون های پاییزی.
نزدیک آبان که میشد دلمون خوش بود به روشن کردن بخاری و در آوردن لباس های گرم از توی چمدون و آش رشته پختن های ننه توی روزهای بارونی و سنگر گرفتن کنار بخاری و سرماخوردن و تو دماغی حرف زدن.
نزدیک آذر که میشد دلمون خوش بود به شالگردن بستن و امسال شاید برف بیاد ( که هیچ وقت هم نمی اومد) و آش ماش خوردن و باز شدن غنچه های نرگس دور باغچه ی حیاط.
نزدیک دی که میشد دلمون خوش بود به دو در کردن کلاسا بخاطر امتحانات و نقاشی گوشه کنار برگه امتحان برای امتحان املا و بیست شدن معدل و کادوی مامان و نزدیک شدن به ماه رمضون و ذوق سحر و افطار و آژیرش.
نزدیک بهمن که میشد دلمون خوش بود به دهه ی فجر و تزیین کلاس و مسابقه ی نقاشی و سرود های انقلابی تلویزیون و قصه های دهه فجر از زبون بابا و راه پیمایی.
نزدیک اسفند که میشد دلمون خوش بود به تولد شاخدار و خوشحالی از گرم شدن هوا و گل کاغذی های صورتی توی باغچه و بازی کردن توی زمینایی اطراف خونه و چاله کندن و پیک نیک رفتن جمعه ها.
اینطوری بود که کل سال رو دلمون خوش بود.