محرمانه
پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۱ ق.ظ
از جمله مدارک خانوادگی که خیلی حیثیتی است و با درجه بالایی از حفاظت اطلاعات نگهداری میشود ، ویدیو ی نماز خواندن دایی است . مربوط است به ماه رمضان امسال که من و یاس تهران بودیم و مامان برای کاری آمده بود آنجا . آن روز افطار دعوت شده بودیم خانه ی دایی آبادان - دایی یکی مانده به آخر- . بعد از شام بود که دایی رفت نماز عشایش را بخواند. تازه قامت بسته بود و داشت حمد و سوره را میخواند که شیطان تاسمانی - پسر دایی - دوید توی اتاق و پرید روی کمر دایی که تازه میخواست به رکوع برود . من هم که فکر کردم در حال مشاهده یک رابطه ی عاطفی روحانی پدر پسرانه هستم ، با موبایل سوسن خانم شروع کردم به فیلم گرفتن . پسرک موفق شد عین کنه خودش را بچسباند به دایی ولی روی دوش بابای قد بلندش جای راحتی نداشت . بین خم و راست شدن دایی ، بچه هی می افتاد پایین و فریاد میزد :"دستت رو بگیر برام افتادم" و دایی ناچارا کف دستش را طوری میگرفت که پسرک پایش را بگذارد روی آن و به صعود ادامه بدهد ولی بچه باز فریاد میزد "اون یکی دستت رو هم بذار ! افتادم !" به این ترتیب با بدبختی یک رکعتی را همان بالا ماند و دایی رکوع و سجده را هم به جا آورد . ولی همین که دایی قیام کرد ، پسرک لحظه ای تعادلش را از دست داد و از روی دوش بابا سر خورد پایین . با تمام توانش چنگ زد به گردن دایی و بلوزش ، ولی فایده ای نداشت و دستهایش نمیتوانست وزنش را تحمل کند . دیگر جدی جدی داشت از آن بالا سقوط میکرد پایین که در بین راه و در کسری از ثانیه چنگ زد به کمر شلوار ورزشی دایی و ... خب ، فوقع ما وقع
۹۴/۰۷/۱۶