درخت بلوط

بایگانی

ریشه ها

دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۱۰ ب.ظ

  بچگی ها، خوابیدن کنار چراغ علاءالدین، زیرِ اُورکت سنگینِ بابا و روی گبه ی دست باف زبر کیفیتی داشت که هیچ کجای دیگر نمی شد تجربه اش کرد. خواب بودی ولی همزمان صدای آدم بزرگ ها و بوی بلوطِ سوخته ی روی چراغ را می شنیدی. صدای تعریف ‌کردن ماجراهای قدیمی، داستان های شکار و قصه ی آدم هایی که حالا دیگر نبودند.

     می دانی، قدیم ها همه چیز کشدار بود. طول میکشید. فست فودی نبود. یک زمستان اینقدری طول می کشید که هفته های آخر شاید چکمه دیگر اندازه ی پایمان نمیشد. رسیدن توپی که سوباسا شوت کرده باشد به دروازه ی حریف خودش کم کم دو هفته زمان میخواست. داستان های بزرگترهای کنار چراغ هم همینطور بود. کنار شکاف درختی روی لبه ی پرتگاه تپه ی بالایی تیری شلیک میشد و هی من خوابم می برد و هی بیدار میشدم و هی خوابم می برد و هی بیدار میشدم ولی تیر هنوز توی هوا بود و بُز کوهی هنوز پشت لنز دوربینِ شکاری جست و خیز میکرد و هی وقتی باز خوابم می برد و فکر میکردم بار دیگری که بیدار میشوم شاید بزکوهی افتاده باشد روی زمین و بوی باروت فضا را پر کرده باشد.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۱۹
تیستو