درخت بلوط

بایگانی

مناجات نامه

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ق.ظ

    یک داستانی هست که وقتی دلم گرفته و ناامید و درمانده شده ام می روم سراغ خواندنش. تا به حال شاید بیش از ۲۰ بار خوانده باشمش. اسائه ی ادب به ساحت مقدس فرهیختگان گرامی نباشد، ولی داستان، از این رمان های اینترنتی است. نه از این رمان هایی که دختر ۱۶ ساله در قصری تنها زندگی میکند و عاشق دیو دو سر همسایه می شود. نه. یک داستان ساده و روان در مورد آدم های معمولی که ممکن است واقعا وجود داشته باشند. هر بار می نشینم و از اول داستان را میخوانم و میخوانم و میخوانم که برسم به قسمتی از قصه که تکانم‌ می دهد. آنجا که مهدی (بخاطر کنکور خواهر و برادرش) ناراحت و نگران و نا امید می پرسد: اگر قبول نشدن چی؟  و ندا جواب می دهد: به نظرم این اوج بی انصافیه که شب تاسوعا مقابل سفره ی باز امام حسین بشینی و حرف از نشدن بزنی...

   حالا این شبها خان رحمت خدا پهن است. چشم. من بی چشم و رویی نمیکنم، بی انصافی نمیکنم، حرف از نشدن نمی زنم. ولی قول میخواهم که وقتی قرآن سر می گیرم و از اسم خودش گرفته تا حضرت حجت قسم می دهم، آخر قصه ام را برایم خوب بنویسد.

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۱۶
تیستو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">