خاطرات درمانگاه خدابیامرز
سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۵ ق.ظ
زنگ زدم به همکارم که باهم دوست بودیم حالش رو بپرسم، از حال و ه ای درمونگاه میگه و اینکه امروز مریضه اومده بوده تزریقات کیسه داروهاش رو داده بوده به دوستم پرسیده بوده امپول توش نیست و دوستم هم گفته بوده نه و مریضه هم کلی غر و اعتراض که خدا بگم چیکارش کنه دکتر تیستو رو گفته بودم برام بنویس، ننوشته. حالا هر چی دوست من میگفت بابا این بنده خدا (که من باشم) خیلی وقته رفته از اینجا، مریضه اصرار که نه الان پیشش بودم.
خلاصه اینطوریه که اونجا نیستم ولی باز فحشه رو میخورم.
۰۰/۰۹/۱۶