دارم درخت می شوم
خانه ی یاس که بودیم، یومونچه حوصله اش سر رفته بود و هی به جان شاخدار نق می زد. برای اینکه موقتا حواسش پرت و اخلاقش کمی قشنگ تر شود بهش گفتم :"برو کیفم رو بیار تا بهت شکلات بدم". این را که گفتم یک آن خشک شدم. یادم افتاد که وقتی بچه بودم با خودم فکر میکردم که وقتی آدم بزرگ می شود چطور میشود؟ تنهایی سفر می رود، کیف شخصی دارد، خاله و یا عمه می شود، خانه ی برادرش می رود، توی کیفش شکلات خورده نشده دارد و علاوه بر همه ی اینها میتواند به بچه ها دستور بدهد فلان چیز را برایش بیاورند.
تازه آن لحظه که لیوان به دست توی آشپزخانه ی خانه ی یاس ایستاده بودم، فهمیدم که آدم بزرگ شده ام.
توی کیفش شکلات نخورده دارد :))))