ناخدایی هستم با یک قطب نمای خراب. این بود که فکر میکردم تمام بادها موافق است.
شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ق.ظ
یک قسمتی از سریال big bang theory شلدون و اِمی خیال می کنند دوستشان کادوی عروسی را مثل گنج یک جایی پنهان کرده و آنها باید خودشان با توجه به نشانه ها و سرنخ ها بروند دنبال هدیه ی ویژه. غافل از اینکه دوستان سر به سرشان گذاشته اند و سرنخ هایی که پیدا می کنند ساخته ی ذهن خودشان است و اصلا نشانه ی خاصی نیست و تهش هم می رسد به هیچ.
اشتباه من هم همین بود. یک چیزی توی ذهنم ساخته بودم و هر چه دور و برم میگذشت را به پای نشانه می گذاشتم. اینکه فلان خواب را دیدم، یا آن آقا دم در اتاق برگشت و فلان چیز را گفت، یا اینکه باران آن لحظه ای که منتظرش نبودیم بارید، یا اینکه فلان احساس را داشتم، اینکه آن طور شد و اینطور نشد. الکی خودم را گول می زدم که تمام شد، دارم به گنج نزدیک می شوم. و به جایش به کجا رسیدم؟ هیچ.
۰۱/۱۲/۲۰