درخت بلوط

بایگانی

به بهانه ی بارانِ دیروز و امروز و فردا

شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۰۸ ب.ظ

   یادتان هست که چقدر روی بارون نیامدن روز تولدم حساس شده بودم؟ که چقدر همیشه دلم میخواست باران بیاید و نمی آمد؟ فردای چهلم که برگشتیم شیراز، هوا گرفته و بارانی بود. در مسیرمان سمت خانه، میم اینجا و آنجا ماشین را متوقف می کرد و وسایلی که در خانه کم داشتیم را میخرید. باران هم نم نم می بارید. قشنگ هم بود خدایی. من هم که بیکار توی ماشین مانده بودم، با همه ی بی حوصلگی ام از شیشه ی باران زده چند تایی عکس انداختم. ولی ذوق نکردم. برایم عادی بود. داشتم با خودم فکر میکردم الان می رسیم خانه و باید این همه وسیله را ببریم بالا و هر کدام را بگذاریم سرجایش و چقدر وسیله هست و از قِبل خریدها چقدر زباله تولید می شود، کاش سریع زباله ها را بگذاریم دم در. اصلا امروز چندم بود؟

   یهویی یادم افتاد که روز تولدم است. و باران بالاخره باریده بود. دقیقا همان روز تولدی که دلم میخواست مرده شور تولد و باران و اردی بهشت و بهار را باهم ببرد.

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۳۰
تیستو