خاطرات درمانگاه
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۲۰ ب.ظ
امروز آقایی بین مریض ها آمد و آرام پاکتی را گذاشت پشت میزم و گفت: دخترم از ما دور است و کنارم نیست که برایش زرد آلو ببرم. شما هم مثل دخترم. آوردم برای شما.
و بعد زد زیر گریه.
۰۲/۰۲/۳۰
امروز آقایی بین مریض ها آمد و آرام پاکتی را گذاشت پشت میزم و گفت: دخترم از ما دور است و کنارم نیست که برایش زرد آلو ببرم. شما هم مثل دخترم. آوردم برای شما.
و بعد زد زیر گریه.