یومونچه روحی فداش
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۳ ب.ظ
از همان صبح که بیدار شد گفت: "با من حرف نزنید، نگاهم نکنید، پیشم هم نشینید"خب ما که جدی نگرفته بودیم. تا وقتی که بابا صدایش کرد و بهش گفت: یومونچه برای بابا یه لیوان آب میاری؟ و جواب شنید: "نه. امروز مرخصی ام."
۰۲/۰۵/۱۷