درخت بلوط

بایگانی

مردهای خانواده ی تیستو

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۶:۳۸ ب.ظ

  روز عید -فطر- با خانواده رفته بودیم پیک نیک. بعد از ناهار ما دخترا رفتیم یکم پیاده روی کنیم. تا یکم کُنار خوردیم و دور هم نشستیم گپ زدیم نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت. وقتی داشتیم برمیگشتیم از دور دیدیم پسرا تور بستن و دارن والیبال بازی میکنن. ساناز (دختر دایی) خندید گفت: بچه ها الان میریم میبینیم عمه ها نشستن دور هم دارن سبزی خوردن پاک میکنن و حرفای خاله زنکی میزنن، مهران هم نشسته بینشون.

   حدسش اشتباه بود. داشتن باقالی پاک میکردن. البته مهران هم نشسته بود بینشون.

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۰۱
تیستو

نظرات  (۲)

۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۱:۵۹ پلڪــــ شیشـہ اے

😅🤣🤣

😁😁😁 بزنید روی شونهٔ مهران‌شون بگید: روسری بدم خدمتتون؟! 😌✋

پاسخ:
😂یعنی قشنگ نشسته بود داشت ضبط میکرد همه صحبتا رو

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">