خاطرات درمانگاه
پنجشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۵۹ ب.ظ
بیرون بارونه. اومده آزمایش ها رو گذاشته روی میز و نشسته روی صندلی. بعد از سلام و خسته نباشید میگه: وای دیدی عجب هواییه!
غر میزنم: خب به من چه! من که باید اینجا بشینم مریض ببینم، اتاقمم پنجره نداره. و مشغول آزمایش دیدن میشم.
توضیحات رو دادم و دارو رو نوشتم و مشغول ثبت ویزیت ام که میگه: خونه مون نزدیکه سریع میرم قلیون چاق می کنم بیا، خیلی می چسبه. تو رو خدا تعارف نمیکنم!
اینقدر خندیدم که نگو. بعد از کلی حاشا و کلا و البته تشکر، کوتاه میاد. از تو کیفش یه ساشه کاپوچینو درمیاره و میذاره روی میز و میگه: حداقل کارت تموم شد برو زیر بارون اینو بخور.
۰۳/۰۹/۰۸
🥹😍😍🤣😅😎 چه مریض اهل حالی. 😂😂😂