درخت بلوط

بایگانی

کاش تیستو ساعت برنارد داشت

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۸ ب.ظ

    کلاس سومی بودم. یک روز صبح زمستانی بعد از هزار سال برف باریده و روی زمین نشسته بود. اینکه در دبستان ما شوق برف با آن همه دانش اموز فسقلی چه کرده بود و چه گذشت بماند.

    تازه با مامان رسیده بودم خانه. آن موقع یاس را نداشتیم و صبح ها ننه شاخدار کوچک را نگه می داشت‌ تا مامان برود سر کار. آن روز هم اجازه نداده بود شاخدار به حیاط برود که نکند سرما بخورد. پس ظهر با هم رفتیم حیاط خودمان. یک دست سفیدِ سفیدِ سفید بود. بی لک. برف روی تاب را هم کامل پوشانده بود‌. حتی روی شلنگ آب ول شده وسط حیاط را. انگار که ماری آن زیر چنبره زده باشد. و سکوت بود. و سکوت‌.

۰۴/۰۴/۲۴
تیستو