وای باران !
شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۴۲ ب.ظ
نمیدونم چه حکمتی یه ... همیشه روزای بارونی ، آواره ی خیابون ملاصدرا هستم ... بی چتر...بی خیال ... بی یار ... بی عار ... اما با کار ! ...
لمس کودتای زمستون در اوایل پادشاهی بهار اصن یه وضی یه ! حتی اگه حقیقتا مث موش آبکشیده بشم و آب بارون از نوک بینی ام چکه کنه و پاچه های شلوارم تا زانو خیس باشه و دندون هام از سرما بهم بخوره !
پ.ن : الان یه احساس خوشبختی ناشناخته و بی قواره ، چنبره زده رو دلم و ولم نمیکنه !نمیدونم چیکارش کنم ! خدایا شکرت !
۹۲/۰۱/۱۷
پی نوشت و باید با لحن قر تو کمرم فراوونه نمدونم کجا بریزم بخونیم عایا؟
:))