صفر نهصد و سیزده
شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۱ ق.ظ
دشمن شماره ی 3 که خاطرتان هست ؟ یک ماهی هست که رفته اصفهان خانه ی مادربزرگ و پدربزرگ مادری اش . اینقدر برای برگرداندنش امروز و فردا کردند که ماه رمضان شروع شد و نشد بروند دنبال بچه . پسرک هم آنجا بد نمیگذراند فقط شب ها که میشود دلش میگرد و زنگ میزند به خانه و گریه و الی اخر . به همین خاطر مادربزرگش یک گوشی قدیمی و یک سیم کارت بی استفاده اش را داده دست آقا که هر وقت خواست زنگ بزند به خانه . دشمن شماره 3 هم سرخوش از گوشی دار شدن یک لحظه هم گوشی را از خودش دور نمیکند و تمام وقت منتظر تماس است . از دیروز تا الان شماره ی پسرک دارد دست به دست میشود و همه دارند زنگ میزنند به گوشی اش . پارسا هم ذوق مرگ میشود و از هیجان نمیتواند درست صحبت کند فقط آخر تماس از همه میپرسد " این شماره ی خودته ؟ الان سیو اش میکنم "
بابا ی باحال ماهم سر شب شماره ی پسرک را با تماس یا پیامک به همه ی فامیل رسانده .
بابا ی باحال ماهم سر شب شماره ی پسرک را با تماس یا پیامک به همه ی فامیل رسانده .
۹۴/۰۴/۱۳