آب در هاون
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ب.ظ
سال گذشته همین موقع ها بود که با دانشگاه رفته بودیم مشهد . صبح روز دوم سفر ، وقتی زیارتمان را کرده بودیم و داشتیم برمیگشتیم هتل و زیر نقاره خانه ایستاده بودیم به خداحافظی و البته عکاسی ، آقای خادمی که آنجا ایستاده بودند به هر چهار نفرمان زیارت قبولی گفتند و شکلات تعارفمان کردند . ما هم با کلی ذوق شکلات ها را قبول کردیم و گفتیم ممنون ، مرسی ! که آقای خادم با قیافه ی یک بابا بزرگ عصبانی تشرمان زد که : یک مومن ، از کلمات دشمن استفاده نمیکند ، لباسهایشان را نمیپوشد ، غذای دشمن را نمیخورد . یک مومن باید حواسش به ریز زندگی اش باشد و غیره . آخرش هم کلی دعای خیر بدرقه ی راهمان کرد و گفت بروید به سلامت . آمدم شرط ادب را به جا بیاوردم ، گفتم : مرسی از دعای خیرتون حاج آقا .
۹۴/۰۹/۲۳