به خانه برمیگردیم
يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ
شیراز که بودم صبح ها خودم برای نماز صبح بیدار میشدم. ماه رمضان که می شد خودم قبل از اذان بیدار می شدم و سحری میخوردم. وقت هایی که داشتم بیرون می رفتم خودم لباسم را چک می کردم. خرید های خانه را خودم انجام می دادم و پرداخت همه ی قبض ها و کارهای اداری گردن خودم بود. این من بودم که تصمیم میگرفتم امروز قرآن بخوانم یا نه. برای فروشنده ی سوپری و غذابیرون بر کوچه ی بغل خانم الف بودم. بدون هیچ پیشوند و پسوند اضافه ای. خودم تصمیم میگرفتم که با آدم ها چطور برخوردی داشته باشم. حالا اما برگشته ام خانه و دوباره دختر خانه شده ام. فاطمه خانم دختر آقای الف و خانم پ. باید برای نماز بیدارم کنند. رفت و آمدم را به دو سه نفری اطلاع بدهم که نکند کار دیگران لنگ بماند. با فلان خانم همکار بسازم و بهمان آقای راننده خوب تا کنم و از آنها بخواهم لطفا حق و حقوقم را رعایت کنند چرا که من دختر آقای الف و خانم پ هستم و آنها زن پسر عموی فلانی و همسایه ی دیوار به دیوار بهمانی هستند. حالا دیگر انگار باید منتظر بابا باشم تا یادم بیاورد باید قرآن و دعا بخوانم. باید هی کظم غیض کنم که نکند بگویند دختر فلانی بداخلاق بود و خودش را میگرفت. الان باید تمام وقتم را با خانواده شریک شوم. می بینید؟ حالا که فکر میکنم می بینم بیشتر دلتنگی ام برای شیراز، به این خاطر است که خودم را آنجا جا گذاشته ام.
۹۵/۰۳/۲۳