مرغ آدم خوار
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ق.ظ
حدود بیست سال پیش ها که من هفت ساله و شاخدار سه ساله بود، محل کار مامان سرایداری داشت که خیلی محجوب و مهربان بود. آقای جیم قد بلند و لاغر اندام که همیشه تحویلمان میگرفت و هیچ وقت از دستمان عصبانی نمی شد. همسرش هم یک خانم مهربان با لباس محلی بود که همیشه هوایمان را داشت. مامان هم خیلی از کارشان راضی بود و گاهی وقت ها سعی میکرد اگر کمکی از دستش برمی آید دریغ نکند. یک بار که شب رفته بودیم محل کار مامان و او رفته بود داخل اتاقش کارهایش را راست و ریس کند آقای جیم تصمیم گرفت محبت های رییسش را جبران کند. به همین خاطر یکی از مرغ های چاق و زبلش را زد زیر بغل و رفت جلوی درب ورودی ساختمان و مرغ را انداخت توی ماشین خانم پ. پیرمرد بیچاره حتی فکرش را هم نمی کرد این هدیه ی پیش کشی اش باعث شود دختر بچه های خانم رییس به ثانیه نکشیده از ترس شروع کنند به جیغ و داد و هوار و گریه و کوبیدن خود به در و دیوار ماشین برای فرار از بال بال زدن مرغ بی نوا.
دیروز صبح اقای جیم عریز را در درمانگاه دیدم.
۹۵/۰۴/۲۹