روزی روزگاری بهشت زهرا
1
- راستی حال خاله جان چطوره؟ جویای احوالش بودم تلفنی...
+الحمدلله بد نیستن. عملشون که خدا رو شکر خوب بود و دکترش راضیه. دیروز قرار بود که مرخص بشه وای ازمایش کلیه اش خوب نبود. صبر کردن آزمایش خوب بشه ولی دیشب تنگی نفس گرفت. بعد دکترش گفت باید بمونه که اکو بشه دلیل تنگی نفسش رو بفهمیم.
- وای خدا بد نده! ان شالله که خیره! به نظرم بذارید همون شیراز بستری بمونه. مرخصش کنن که چی بشه؟ برگرده بیاد توی این شهر خراب شده که کلش رو بگردی یه دکتر درست حسابی نداره!
+ :))
2
+بفرمایید واسه خیراته.
- واسه کی؟
+ [توی دلم گفتم یعنی تو همه مرده ها رو میشناسی اخه!] مرحوم پ. مزارشون این اطراف نیست. قطعه ما آخر بهشت زهراست.
- از خانواده پ هستی؟
+ کدوم پ منظورتونه؟
- شهید پ.
+ بله. این خیرات واسه برادرشونه.
- همون که توی کوه ... تو دخترشی؟
+ خواهر زاده اش ام.
- دخترِ سوسن؟ ماشالله! همونی که ازدواج کرده؟
+ :| نه بزرگه ام.