درخت بلوط

بایگانی

تیستو و کم شعورهای فضول

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۱۶ ب.ظ

من اون عروسی ام که سر سفره عقد ازش پرسیدن: اقا داماد استخدام رسمیه؟ مسلسل که همراهم نبود. چاقوی تیز برش کیک رو هم برده بودن متاسفانه...

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۸
تیستو

نظرات  (۲)

۱۸ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۱۸ پلڪــــ شیشـہ اے
:|

حیف شد پیشت نبود خداییش.

یا مثلاً، اصالتاً کجایین؟! 
پاسخ:
:)))
حالا خوبه چون نسبت فامیلی دوری داشتیم اینو میدونستن

 :))) عاقا من نا خود آگاه یاد این جوک افتادم:


روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.

تو این مراسم سردبیرهای روزنامه‌های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشان (راز خوشبختیشان) را بفهمند.

سردبیر می‌پرسد: "آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یک همچین چیزی چطور ممکن است"؟

مرد روزهای ماه عسل رو به یاد می‌آورد و می‌گوید: "بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. آنجا برای اسب سواری هر یک اسبی انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمان آن اسب ناگهان پرید و همسرم را از زین انداخت. همسرم خودش را جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت: "این بار اولت هست".

بعد یک مدت، دوباره همان اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت:"این بار دومت هست".

‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم. وقتی که اسب برای سومین بار همسرم را انداخت؛ همسرم با آرامش تفنگش‌ را از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و آن اسب را کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم: "چکار کردی روانی؟ دیوانه شدی؟ حیوان بیچاره را چرا کشتی؟"

همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: "این بار اولت هست".


+

این ماجرای مسلسل و چاقوی تیز رو که به آقاتون نگفتید احیانا؟ بنده خدا آقای داماد :))))

پاسخ:
متاسفانه باید بگم ایشون اینجا رو میخونه -_-
:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">