خدایا شکرت
خوشحال باشی که امروز می توانی کمی بیشتر بخوابی و دیرتر از همیشه سر کار حاضر شوی ولی ساعت ۷ صبح خاله جان از خانه ی روستایی با سوسن خانم تماس بگیرد که" هوا به این خوبی حیف است و پاشو بیا اینجا" و تو هم بخاطر روشن شدن کولر ها در اتاق خوابت باز باشد و سوسن خانم هم با صدای بلند شروع کند اقوام باقی مانده در شهر را فراخوان کردن و بعد تر برود اماده شود و مقداری خوراکی برای بردن آماده کند و از آن طرف بابا که از اولین روز رجب روزه بوده عهد همین امروز روزه نباشد و با پر سر و صدا ترین روش ممکن نیمرو و چای درست کند و باز وقتی با پوست کلفتی تمام سعی میکنی خوابت را ادامه بدهی بیایند بالای سرت که "قالیچه های زیر تختت رو میخوایم ببریم". و بعد از اینکه قالیچه ها را با جان کندن از آن زیر کشیدی بیرون و خواستی برگردی به رخت خواب، صدای هلیکوپتری که برای اعزام بیمار دارد فرود می آید ضربه ی اخر را بزند.
ای بابا کجای کاری حریم خصوصی تعطیل ؛ من در اتاقم رو می بندم شب ها می خوابم امروز صبح بابام تو اتاقم اومده میگه ۴ صبح تو اتاقت اومدم هوای اتاقت خیلی گرم ، در و نبند ......
این بدبختی نیست ؟