love story episode 1
حالا که اصرار می کنید براتون تعریف میکنم ^-^
آقا یه روزی روزگاری ما اینترن که بودیم، حدودای آبان بود اگر اشتباه نکنم، بخش فوریت ها بودیم. اون روز من و اقای هم کلاسی کشیک بخش سرپایی بودیم که دیدیم که خانم و آقا اومدن به اقای هم کلاسی گفتن با من کار دارن. آقای همکلاسی چشماش برق زد و صدام کرد و من با خودم گفتم آخ که بدبخت شدم. اون سال خوستگار بیمارستانی زیاد داشتم، از بیمار و همراه بیمار گرفته تا کارمندا. خیلی هاشون هم میومدن با همین اقای همکلاسی مطرح میکردن و اونم کلی تریپ بزرگتری برمیداشت و سر به سرم میذاشت همیشه. لذا گفتم بدبخت شدیم چون فکر میکردم خواستگارن و دوباره یه هفته سوژه بچه ها میشم. خلاصه رفتم دم در دیدم یک خانم و اقای میانسال هستن و شروع کردن لری حرف زدن و من کاملا هنگ محترمانه احوال پرسی کردم و وقتی معرفی کردن خودشون رو من اصلا به جا نیاوردم. فقط فهمیدم گویا فامیل دور سوسن خانم هستن و اومدن تحقیق کنن ببینن میشه دخترشون انتقالی بگیره بیاد دانشگاه ما و اصلا شرایط چطور هست. من هم تا جایی که میتونستم از شرایط دانشگاه و شیراز گفتم و توصیه کردم دانشگاه خودش بمونه بهتره و این حرفها. این وسط در مورد شرایط زندگی که میپرسیدن در مورد خودم هم کنجکاوی نشون میداون که خوب حالا خودت راحتی؟ زندگی ات تنهایی سخت نیست یا اصلا بلدی خودت بپزی بخوری؟ خواهر برادرت چیکار میکنن و فلان و بهمان. منم کلی یه توضیحی دادم براشون. اونا هم بین حرفا از بچه هاشون گفتن ک اینکه دخترا شون چیکار میکنن و دانشجو ان و پسرشون هم دانشجو هست و این چیزها. منم خیلی محتاطانه میگفتم آخی به سلامتی! چون حتی یک صدم هم نمی شناختمشون! اونا هم در آخر تشکر کردن و رفتن.
فرداش که رفتم خونه ی خاله همینطوری بین صحبتا از بیمارستان پرسید. من یهو این قضیه یادم افتاد و براش تعریف کردم گفت فلانی و خانمش اومده بودن! یادمه پسوند فامیل شون رو یادم نبود اصلا که زاده بود پور بود نسب بود چی بود؟ یه فامیلی همینطوری پروندم و گفتم فلانی نامی اومده بود برای انتقالی دخترش راهنمایی بگیره. خاله اول نشناخت. گفت کی؟ مطمینی فامیل ما بود؟ گفتم اره گویا قبلا کارمند فلان جا بوده. یهو خاله چشماش گرد شد! گفت فلانی رو میگی؟ فلانی اومده بود ببمارستان شما؟ یعنی تو نمیشناختیش؟ ایشون فلان مقام اداره کل بوده و خیلی معروفه که. برادر این اقا همونه که برای ننه دارو گیر میاورد و تو چطور نمی شناسیش؟
من حتی اسم این خانواده رو هم نشنیده بودم! خاله پرسید خانومش چه جوری بود چیا گفتن؟ گفتم خوشگل بود :) و براش یه چیز کلی تعریف کردم. وقتی تعریفام تموم شد خاله کل کشید :)))